در آتش است نعل می ناب دیگران
            رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران
         
        
            اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد
            خوشتر بود ز گوهر سیراب دیگران
         
        
            بیداریی که جمع شود با خیال دوست
            صد پرده به بود ز شکر خواب دیگران
         
        
            پهلوی لاغری که کند کار بوریا
            خوشتر بود ز بستر سنجاب دیگران
         
        
            تا هست نم ز خون جگر در پیاله ام
            لب تر نمی کنم ز می ناب دیگران
         
        
            تا می توان ز رخنه دل فتح باب جست
            حاجت نمی بریم به محراب دیگران
         
        
            تا می توان نمود قناعت به آب خشک
            هرگز مجوی طعمه ز قلاب دیگران
         
        
            با آبرو بساز که چون آب تلخ و شور
            گردد زیاده تشنگی از آب دیگران
         
        
            باشد ز خود چو گوهر شب تاب نور من
            مستغنیم ز پرتو مهتاب دیگران
         
        
            چون خانه ای بود که برآرد ز خویش آب
            گردد دکان هر که به دولاب دیگران
         
        
            آن دست خشک باد که همچون سبو نشد
            دست تسلی دل بی تاب دیگران
         
        
            صائب مرا ز نام چه حاصل، که چون نگین
            تر می کنم زمین خود از آب دیگران