پادشاها بنده در مانده ایم
واز تمام کاروانها مانده ایم
رهنمائی کن مرا امروز تو
تا زتاریکی ببینم روز تو
ای مرا پشت و پناه و جان و دل
دیگرم بینائیی در شیب گل
غیر تو نبود شبان این رمه
نیست مارا از چنین سلطان گله
سالکان ملک دنیا جملگی
از تو مییابند اینجا زندگی
مردگان اینجا ترا نشناختند
در ته خاک سیه بگداختند