پاک کن چشم خود از آلودگی
تا شوی آزاد ازین پالودگی
پاکبازان ره بپایان برده اند
سردراینمیدان چه گوی افکنده اند
پاکبازی کارشیران نر است
آنکه باشد پاک آن چون گوهر است
پاک کن ز آلودگی جان و دلت
تا چو عیسی عرش باشد منزلت
من بپاکی این جهان بگرفته ام
در دل اهل صفا بنشسته ام
از صفای دل شدم اسراردان
شرح این اسرار گفتم در لسان
در دو عالم او لسان الغیب ماست
روشنی دیده بی عیب ماست
مقصدم در اینجهان یاری بود
و از کسان ناکسم عاری بود