" rel="stylesheet"/> "> ">

ذم دل بستگی بجهان

هرکه دارد در جهان دل بستگی
کی دهندش نعمت وارستگی
هر که دارد او بدنیا وصلتی
کی بعقبی باشد اورا حرمتی
هرکه وابسته باین دنیا شود
همچو دونان در جهان رسوا شود
هرکه را آلودگی این جهانست
برسر او معجر عار زنان است
هرکه را در جاه دنیا دل بود
چون حمار لنگ زیر گل بود
هر که در قید جهان بیوفاست
جای او دانم که آخر در کجاست
ای پسر زنهار گرد او مگرد
حاصل او نیست غیر از آه و درد
چند گویم ترک او گیر ای جوان
رحم کن بر خویش و برخوان این لسان
چند گویم مار زخمت میزند
جان از این جسم عزیزت میکشد
پنبه غفلت بکش از گوش خویش
واره از سود و زیان و زهر و نیش
غفلت دنیا چو تو پر گشته است
این رسن از بهر قلبت رشته است
غفلت دنیا ز حق دورت کند
خوار و سرگردان و رنجورت کند
حب این دنیا طریقی از خطاست
وانکه کرده رد چو نورعین ماست
حب سلطان ازل باید ترا
با جهانداران جدل باید ترا
با جهانداران نزاع و جنگ کن
مرتن ایشان بزیر سنگ کن
هر که تن پرورد جان درباخته است
رخت را در هاویه انداخته است
هر که تن ورشد و تن پرور است
خشت مرگش عاقبت زیر سر است
دل بپرور میدهد دل زوخبر
بشنو از من اینحدیث چون شکر
وانگهی کنج قناعت کن قبول
تارهی از همرهان همچو غول
این چنین حالت به از ملک جهانست
بیش صاحبدل مراینمعنی عیان است
سوی خلوتگاه دل بنشین چو من
بازره از همرهان اهرمن
محرم اسرار درویشان دل است
سوی سلطان از لشان منزل است
سوی خلوت باش بادل همزبان
گر همیخواهی حیات جاودان
سوی خلوت دل بود همراز تو
ور شریکست او بود همباز تو
دل بدلداری بده دلدار بین
نه بکنج زاویه بیمار بین
زاویه دارد بسی بیمار تن
دور شو عطار از تیمار تن