" rel="stylesheet"/> "> ">

ذم نفس اماره

نفس شوم کافرت رسوا کند
در درون هاویه مأوا کند
نفس شومت را ازاینخانه بران
تا در آید اندرو نور عیان
نفس شومت میکند رسوا ترا
در گنهکاریت بدهد او سزا
نفس پرور را به پیشم قرب نیست
میشود زود اندر آنجا کاه نیست
نفس پرور را نشان دوزخ است
پرفسرده تر در اینجا از یخ است
نفس پرور این بیان نشناخته
همچو ابکم او زبان درباخته
در ریاضت کوش و دل را ده صفا
تا بیابی در حقیقت دید ما
اینریاضت عیش درویشان بود
زان خلاصی شان ازین زندان بود
حب این دنیا چه کردی ترک تو
الوداعی کرد پیشت مرگ تو
هر که دنیا راز دست خود فکند
گردن خود را گشاده از کمند
اصل کار آنست ترک خود کنی
در جهان پس لاف تجریدی زنی
اصل کار آنست کاری تخم خیر
اندرین کهنه سرای پر زدیر
تخم نیکی کار و بدرو حاصلش
تا شوی ایدوست اینجا واصلش
بهتر از نیکی نباشد هیچ چیز
بشنو این پندم اگر داری تمیز
هر که نیکی کرده است در اینجهان
میبرندش پیش حق کروبیان
این نصیحت بشنو و کن گوش تو
در کم آزاری و نیکی کوش تو
تا بیابی حشمت دنیا و دین
در یقین ما شوی اسرار بین