دیده اسرار بین خودگشای
تا به بینی جملگی سر خدای
دیده بینا به بیند دوست را
گر ز خود افکنده باشد پوست را
دیده بینا گشا در روی یار
تا به بینی هستیی لیل و نهار
دیده بینا به بیند دید را
او بگوید سر این توحید را
دیده بینا خدا را دیده است
عکس دیدارش در این آیینه است
دیده بینا بود بینای او
کن نظر در شورش و غوغای او
دیده بینا ندارد کور دل
پیش بینا کور نا بینا خجل
دیده بینا عیان نور اوست
بر سردار فنا منصور اوست
دیده کورا ندیده دیده نیست
انچنان دیده ز سرافکند نیست
دیده بگشا در جمال دوست تو
اینچنین بینش بود اینجا نکو
دیده بگشا در نگر عطار را
گوش کن اسرار این گفتار را
بهر تو بسیار گفتم من سخن
از عیان اول و سر کهن
تا تو گردی واقف اسرار دوست
واندر آن دیده به بینی جمله اوست
غیر دید او نه بینی بینشی
نیست در اعیانش اینجا پوششی
پرده بردار و جمال او بین
گنج خود بردار از زیر زمین
گنج پنهانست پیش چشم غیر
برحذر میباش از این ویرانه دیر
زیر ویرانه نه جای باشش است
بت پرستان را مقام نازش است