دوستی احمد و حب علی
میکند آیینه دل منجلی
پیرو ایشان حیاتی یافته
دست بوجهل زمان برتافته
میرود او شاد و خندان در بهشت
چون گل خود را ز حب او سرشت
گر هزاران سال طاعت کرده
بی ولای او نه ایمان برده
گر تو را عمری بود چون عمر نوح
وین جهانرا میکنی پراز فتوح
بی ولای مرتضی مردود تو
در شریعت کمتر از نمرود تو
مرتضی را تو مگر نشناختی
خویش را از گمرهی درباختی
مصطفی رابن عم و داماد بود
پیک حضرت رابحق استاد بود
احمدش خوانده برادر بارها
گفته اندر پیش او اسرارها
محرم راز نهان من توئی
واقف سرعیان من توئی
گفته ام سریقین دوست را
با تو اندر اینجهان ای پیشوا
تو چرا با او بدی در اعتقاد
ظاهرا از مادرت هست این فساد
تو چرا کس بر علی بگزیده
غالبا گفت نبی نشنیده
مصطفی او را وصی خویش خواند
از همه اصحاب او را پیش خواند
گفت اورا روح و جسم و جان خویش
دیگر آنکه واقفی برسر تو پیش
یار جان و نور عین این بدن
نیستی غایب دمی از پیش من
گفت احمد گوش کن ایخارجی
بگذر از بغض علی گر قابلی
دشمن او دشمن احمد بود
پیش قهار جهان او بد بود
اینگمان اینجا تو پیدا کرده
خویشتن را خوار و رسوا کرده
توبر سوائی علم در عالمی
گر سکندر روزی و گر حاتمی
خط بروی دوستان بنوشته تو
کلبه احزانت ویران کرده تو
ترک کن این فعل شومت را بمان
ورنه میگردد بایمانت زیان
ای لعین رحمی بکن بر خویش تو
ترک کن بر مازدن این نیش تو
ای لعین بی رحمیت از حد گذشت
تیر ظلمت در دل ویران نشست
تو مرا کردی نشانه بهر تیر
اینزمان برخیز و بی ایمان بمیر
عاقبت دنیا بخواهی ماند تو
سوی عقبی میروی بی آبرو
بر من آنچه کرده بگذشته است
تیر دردت بر دلم بنشسته است
برمن آنچه کرده بگذشت زود
زود باشد کز تو آید بوی دود
برمن آنچه کرده ای بیخبر
یابی آن در روز محشر بیشتر
برمن آنچه کرده اندر جهان
نیست آن در شرع جایز ایفلان
بهر جاه خویش برمن این کنی
وآنگهی دعوی داد و دین کنی
سگ به است از آنکه دل آزرده است
نی بسوی اهل دل پی برده است
سگ به هر حالت به از اهل نفاق
چونکه پیش یار ما گشتند عاق
هست بر بی رحم تیغ اینجا روا
چونکه او ترسی ندارد از خدا
هست بربی رحم کشتن پیش شرع
چونکه گشته مسخ چون اصحاب شرع
آنچه برخود تو نمیداری روا
بر کسی دیگر نباشد آن عطا
ترک این گیر احتساب خویش کن
این چنین پندی خطاب خویش کن
ترک کن تو کشتن اصحاب وصل
کو بدریای الهی کرده غسل
ترک کن آزار دل تا جان بری
واز چنین ترک یقین ایمان بری
برحذر میباش کاندر این جهان
اهل دل باشند در صورت نهان
اهل دل از خلق پنهان گشته اند
با خدای خویشتن پیوسته اند
چشم دیدآن نداری روسیاه
تاکنی فرق سیاهی را ز ماه
تو بدین دانش بدانا کرده جنگ
برسرش اینجا زده بسیار سنگ
خاطر دانا زخود آزرده
در درون این سیاهی مرده
گشته اند خلقی در این ظلمت هلاک
اینجماعت را از این صورت چه باک
کرده اند تقلید خلقان جهان
وای بر اینقوم دیره پیشگان
وای بر اینقوم و بر فردایشان
حق کند اینجای هم رسوایشان
وای بر حالات ایشان روز حشر
بسته باشد شان زبان از سوز حشر
ور چنین رسوای مانی تا ابد
چو نشوی در پیش آن یکتای رد
جهد کن تا رد نگردی سوی دوست
روی رد گشته بغایت نانکوست
رد ندارد جای جز دوزخ عیان
اینمعانی روشن است ایمردمان
رد کنش عطار دست از او بدار
کو ندارد باخدای خویش کار
رد کنش عطار نی مقبول تو
با خدای خویش شو مشغول تو
رد کنش عطار در اسرار تو
یکدمی در خلوت دلدار تو
رد کنش عطار چون رد کرد نیست
برسر بازار پاره کرد نیست
ردکنش عطار چون شیطان دراست
طوق در گردن مراورازان نشست
ردکنش اینجا و در خلوت نشین
تا بیایی تو امام همنشین
ردکنش اینجا خوارج را بسر
گرزشرع مصطفی داری خبر
ردکن اینجا جمله بغض مرتضا
تا شود حاجاتت اینجا گه روا
خلق گمراهند و گمراهی بداست
جای گمراهان یقین در آتشست
تو ز خلق ایدل مجو اینجا وفا
بر پناه خویش پیش کبریا