دل از این ویرانه باید کند زود
زانکه دارد این زبان بسیار سود
دل بباید کند از این بی وفا
زانکه او دارد بسی مکر و دغا
دل از این دنیای دون برکندنی است
خانه افتاده ویران کردنیست
جای بودن نیست یکساعت در او
رو بسنگ نیستی زن این سبو
تا سبوی جسم خود را نشکنی
در جهان میدان یقین گاو و خری
از خزان کمتر بود آن ناشناخت
کو سر خود را در این میدان بباخت
از خزان کمتر بود آن بیخرد
کو بر دنیا از این دنیا نخورد
در تهیدستی ندارد آن بری
آنفرومانده بمانده ابتری
از تهیدستی ز پا افتاده تو
نیست حال تو در این دنیا نکو
از تهیدستی شده بیدست و پا
اینچنین مفلس نباشد با خدا
این تهیدستی خدا داده ز دست
آب این هستی ترا از سر گذشت
از تهیدستی گدای بی صفا
میروی از اینجهان با صد جفا
دل درین دنیا و تن در زیر خاک
حبه حب ورا کرده تو خاک
تو شوی پامال اندر راه مرگ
چون نکردی حب اینجا را تو ترک
حب اورا هر که از دل کرده دور
او همی یابد درین دنیا حضور