درنگر تا تو چرائی در جهان
باکه همراهی و با که همعنان
درنگر تا تو ز بهر چیستی
واندرین منزل برای کیستی
درنگر خود را تو گم در خویش شو
مرهم درد دل درویش شو
درنگر او را به بین شیطان دگر
ره بکن در سوی رحمن درنگر
درنگر عین یقینت باز کن
با خدا در خلوت دل راز کن
درنگر نور محمد را به بین
تا کند برتو ملایک آفرین
درنگر نور ولایت همره است
بر ضمیر سر جانت آگهست
درنگر چون یار باغ جنتی
اندرین ویرانه پر در زحمتی
درنگر خود را خلاصی ده ز دهر
ورنه مینوشی در اوصد جام زهر
درنگر بر اینجهان بی وفا
میدهی بازی ترا ای مبتلا
درنگر شاهان ز تخت افتاده اند
سر بجای پای خود بنهاده اند
درنگر کو حشمت و درگاه او
جملگی برباد رفت از دست او
درنگر این خواجگان دهر را
جمله رفتند از جهان واحسرتا
درنگر ای کور بخت اینجا تو گور
زیر آنی طعمه ماران و مور
درنگر حالت در آخر چون بود
نصرتت از او دل پر خون بود
درنگر دنیا و دنیا را بمان
اینچنین تیری رها کن از کمان
درنگر بر اینجهان ایمرد پاک
بهر او خود را نگردانی هلاک
درنگر ما را در اینجا گاه تو
چند با شیطان شوی همراه تو
درنگر دنیا ندارد حالتی
همچو باغی باشد او در غارتی
درنگر دنیا که او چون دوزخی است
برسر گور لئیمان آوخی است
درنگر اینجا و کوری دور کن
دیده معنی خود پر نور کن
درنگر دانش در اینجا پیشه کن
ذره از حال خود پر نور کن
درنگر گر کور و نابینا نه
یا چو گنگی بی سر و بی پا نه
درنگر کوری ز خود بردار تو
تا شود صحبت یقین بیمار تو
درنگر روشن دل معنی به بین
تا نمانی کور در روی زمین
درنگر امروز ای نادیده روز
زانکه فردایت ندارد سود سوز
درنگر در اندرون دیده ات
تا به بینی عین نور دیده ات
درنگر اینجا بغیر از دید نیست
سود زین دید تو در توحید نیست
درنگر امروز فردایت به بین
بشنو از عطار این عین الیقین
درنگر امروز چون روز تو نیست
کهنه پوسیده زیر آن کویست
درنگر در خود که نقد اینجا توای
در ظهور ظاهری پیدا توای
درنگر در خود مکن خود را تو گم
تا ندوزند چون حمارت پاردم
درنگر امروز بین بهبود را
در زیان خویش بین این سود را
درنگر امروز گنج فقر تو
زانکه باشد گنج فقر اینجا نکو
بردر فقر آبفقرت شاد شو
واز جهان و قید او آزاد شو
بردر فقر آ و فخر خویش بین
تا شوی ایدوست با ما همنشین
درنگر فقر و چو احمد فخر جو
تا شود حال تو اینجا گه نکو
احمد اندر فقر تاج برسرم
در حقیقت اوست اینجا یاورم
فقر من از اوست اینجا ای فقیر
زآن بزرگ دینم اینجا چون کبیر
در جهان باشد صدای ققر من
از لسان الغیب بشنو این سخن