علم حق را نیست پایانی بدان
خویشتن را کن درین دریا نهان
در یقین اینجا جمال دوست بین
بگذر از صورت نه اینجا پوست بین
هرکه در علم حقیقت راه یافت
او خداوند همه اشیا شناخت
در شریعت باش دانا ای پسر
تا ز جان جان جان یابی خبر
علم و دانش از شریعت آمده است
سر بینش در حقیقت آمده است
از در شرع اندر آو دوست بین
تا کند عطار برتو آفرین
در شریعت تو خدا را میشناس
پوش در قد طریقت این لباس
در حقیقت تو خدا شناس باش
تخم نصرت در زمین خود بپاش
تا چو قطره واصل دریا شوی
آنزمان تو لاف دریائی زنی
لاف معنی آید اینجا گه بکار
نه فغان و ناله جمعی حمار
لاف دانش میزنم اندر سخن
گر تو مردی لاف مردی فهم کن
در سخن همتا ندارم در جهان
از لسان الغیب بشنو این بیان
در لسان الغیب نطق دوستم
مغز اسرار دل بی پوستم
بشنو از من تو کتاب دل بخوان
تا شود حاصل ترا سر لسان
رو کتابی گیر در معنی دل
صورت خود را درین دریا بهل
رو کتابی گیر از علم طریق
تا شوی عیسی مریم را رفیق
رو کتابی گیر از علم الست
بگذر از گفتار علم قبض و بسط
رو کتابی گیر از علم سخا
تا شود حاجاتت اینجا گه روا
رو کتابی گیر از شرح لسان
تا شود کشف یقینت بیگمان
رو کتابی گیر کاسمش مظهر است
گوهری از بحر سر حیدر است
رو کتابی گیر و کنج خلوتی
تا ز فیض او بیابی وحدتی
رو کتابی گیر در ایمان خویش
برنگردی از سر پیمان خویش
رو کتابی گیر برخوان حال خود
تا خبر یابی ز ماه و سال خود
رو کتابی گیر از گفت نبی
بشنو این معنی اگر نه جاهلی
رو کتابی گیر و ختم دوست کن
نه نظر در صورت این پوست کن