خلق عالم کور دنیا بین شدند
پیش دانا کمتر از سرگین شدند
خلق عالم را مگو ز اسرار دل
کور ماند از جاهلی در زیر گل
خلق عالم ره بکوری رفته اند
نه ز اهل دل سخن بشنفته اند
خلق عالم نیستند واقف ز خویش
زآن زنند بر خویشتن اینجای نیش
خلق عالم گشته اند گمراه دین
بسته اند بر عارفان زنار کین
خلق عالم را زبان در بند باد
با شیاطین نارشان پیوند باد
خلق عالم را نباشد عصمتی
اهل دل دارند ز ایشان نفرتی
ای پسر سوی خدا کن روی را
بشنو از گلزار ما این بوی را
بوی مشک گفته ام عالم گرفت
خواجه مز کوم است بورا کی شنفت
خواجه مز کومست و نه دارد دماغ
میخورد طعمه ز چنگالان راغ
خواجه مز کومست و پیش بوی عشق
راه او بسته است اندر کوی عشق
خواجه مز کومست پیش بوی مشک
لب شد از بی آبیش اینجای خشک
خواجه مز کومست کورو کر شده
واز تن ناپاک خود بی سر شده
خواجه مز کومست و از خود بیخبر
لاجرم ماندست اندر درد سر
هرکه آید در گلستان لسان
بوی سرما بیابد رایگان
هرکه یابد در گلستان همدمی
کی بود باکش چو یونس ازیمی
تو چو یونس در درون بحر شو
راز جان از بطن ماهی می شنو
هرکه او داناست از جان آگهست
در دل دریا و ماهی اش رهست
هرکه او داناست بیزار جهانست
همنشین حاملان آسمانست
هرکه دانا گشت در وادی عشق
او بود اندر جهان هادی عشق
عشق اگر داری ببردی گوی را
اندر این وادی بکندی جوی را
آب رحمت آوری اندر جهان
از تو آبادان بماند خاکدان
خاکدان این جهان آباد کن
روح عطار از دعایت شاد کن
در فراوان ریختم در راه تو
گیر از آن درها اگر آگاه تو
در فراوانست در بحر دلم
در حقیقت بین که اینجا کاملم
در دریای شریعت یافتم
زان چو خور برخارو خاره تافتم
در حقیقت بین که اینجا واصلم
این شده از جان جانان حاصلم
حاصل دنیا و دین چون یافتم
روی را از گمرهان برتافتم
حاصل دنیا به پیش جاهلانست
ترک او کردن کمال عاقلانست
حاصل از جانان ندارد آن لئیم
میرود یا درد و محنت بر حجیم
سوی عقبی کی رسد دنیا پرست
چون بچاه تیره ظلمت نشست
سوی مولا کی رسد هر بی ادب
گر بطاعت نگذارند روز و شب
جاهلانرا نیست این دنیا حیات
خانه ایشانست در دنیا ممات
گر تو مردی چشم معنی در گشا
تا ببینی روضه فردوس را