ای پسر با پاکبازان شو رفیق
تا نیفتی در ته چاه عمیق
در میان پاکبازان خیمه زن
آتش اندر خرمن آنهیمه زن
پاکبازان اندرین ره واصل اند
نه ز جانان باز مانده غافل اند
پاکبازان را نه پروای سر است
چون وصال دوستشان اندر برست
پاکبازانند دنیا را امین
رحمتند ایشان زرب العالمین
پاکبازان را محمد ره نمود
در شریعت گشته اند عین سجود
پاکبازان مرتضی را همرهند
واز طریق راه مردان آگهند
پاکبازان سر نهاده در رهش
خوانده اند کر و بیان شاهنشهش
پاکبازان چون حسین مرتضی
جبه این اسم را کرده قبا
پاکبازان همچو زین العابدین
اشک گلگون ریختند سوی جبین
پاکبازان همچو باقر در جهان
جان خود کرده فدای جان جان
پاکبازان همچو صادق رفته اند
بیخ نادانی ز نادان کنده اند
پاکبازانند با کاظم رفیق
چون رضا گشتند عین این حدیق
پاکبازان چون تقی بشناختند
خویش را همچون نقی در باختند
پاکبازان عسگری را بنده اند
همچو هادی در جهان دل زنده اند
پاکبازان دیده اند عطار را
خوانده اند از لوح او اسرار را
پاکبازان را خلایق دشمن اند
در حقیقت کمتر از حیض زنند
پاکبازان در سما جولان کنند
همرهی با موسی عمران کنند
پاکبازان بار تن انداختند
خویش را در راه او درباختند
پاکبازان شاهباز حضرتند
با احد در یک وجود مطلقند
پاکبازان در عزیزی یوسفند
دیده یعقوب را همچون کفند
پاکبازان را سلیمان بنده است
همچو یونس حوت جان را خنده است
پاکبازان را خبر داده شعیب
گفته چون عیسی بایشان سر غیب
پاکبازان پیر جرجیس آمدند
در حقیقت همچو ادریس آمدند
پاکبازان را محمد سر بود
در شریعت دیده انور بود
پاکبازان را بود حیدر امیر
وقت رحلت شان بود او دستگیر
پاکبازان را حسین اینجا امام
ختم سلطانی برو شد والسلام
پاکبازان را حسین است نور جان
خاک کویش کن تو کحل دیدگان
پاکبازان سر نهاده بر درش
نیست پاکی در جهان چون مادرش
پاکبازان سر نهاده پیش یار
همچو کشته پیش شان منصور وار
پاکبازان را فریدالدین سر است
در حقیقت نقد نقد بوذر است
پاکبازی کار مردان خداست
گر ندارد این طریقت غیر ما است
در چنین دانش کسی کو جان دهد
پاک از این دریای سرگردان شود
جان بباز و شو بجانان همنشین
تا بیابی راه در دلها یقین