تو بسوزی مظهرم کین گفت اوست
غافل از سر خدا و دید دوست
مظهرم سوزی که مدح مرتضی است
پیش ما این مدح و این دفتر هبااست
مرتضی اندر عجایب مظهر است
اسم پاکش حیدر حیه در است
ای سمرقندی تو اینجا سوزشش
میکنی از آتش اینجا پوششش
چون بسوزی مظهرم بعد از وفات
از عذاب نارکی یابی نجات
چون بسوزی آیت و گفت رسول
کی بود ایمانت ای بی دین قبول
در کدامین مذهب این معنی رواست
سوزش مظهر که این وجه خداست
رد حق از شرع بیرون رفتن است
بیخ تقوی را یقین بر کندنست
رد حق بغض علی مرتضی است
گفته رحمن حدیث مصطفی است
لعنت حق باد بر سوزنده اش
زانکه یزدان از درخود رانده اش
مظهرم لب بیان کبریاست
دیگر او راد تمام انبیا است
من نشانی دادمت از سر دوست
گر تو دانائی نگه کن مغز و پوست
در کتاب مظهرم باشد حیات
آن حیاتی کو بود عین ثبات
آفرینش جمله در فرمان اوست
گوی گردون در خم چوگان اوست
هرچه بینی جمله در حکم ویست
پیش نابینا مر این معنی کی است
بینشی داری نظر را پاک دار
تخم بینش را بجان اینجا بکار
تا ثمر از خوشه طوبی خوری
راه یابی سوی او ای مولوی
هرکه رفته در پیش او راه دانست
در همه دیده از آن دیده عیانست
دیده معنی گشا در روی دوست
جمله عالم گرفته بوی اوست
تو یزید عصر مائی ای پلید
میکنی نقد حسین اینجا شهید
می بسوزی جملگی مدح ورا
از خدا شرمی بدار ای بیحیا
هرکه کرده این بدی اندر جهان
لعنتی برخویش مانده جاودان
تو چه دانی قدر شاه اولیا
مدح او گفته خدا در انما
مصطفی را بود نور دیدگان
این یقین و روشن است ای مردمان
بینش دید حقیت مرتضی است
مظهر اسرار ذات کبریا است
در جهان چون او نیاید مرد کار
او حقیقت کرده اینجا آشکار
ترک کن بغض ورا ایمان ببر
کن حذر از اینچنین کفر الحذر
شرع احمد را بجان بنوشته ام
در حقیقت با خدا پیوسته ام
اهل حقند رهنمای هر دو کون
خرقه ایشان بباشد لون لون
در حقیقت دیده اند سر یقین
این چنین باید در اینجا راه بین
بگذر از تقلید و راه حق برو
تا خلاص از هاویه یابی شنو
اهل تقلیدند کوران جهان
سرچو مستانشان در اینجا گه گران
اهل تقلیدند چون خر بنده
مانده در سوی خبثها گنده