" rel="stylesheet"/> "> ">

در بیان و شرح عقل فرماید

خرد شد کاشف سر الهی
بنور او شود روشن سیاهی
خرد شد پیشوای اهل ایمان
هم او شد رهنمای جمله نیکان
خرد شد قهرمان خانه تن
اگر چه هست او بیگانه تن
ازو گر نور نبود در دماغت
زنادانی خلل گیرد چراغت
ندانی خالق خود را نه خود را
شناسا می نگردی نیک و بد را
دلیل و رهبر آمد مرد ره را
بنور اوتوانی دید ره را
نگردد هیچ چیزش مانع نور
بود روشن برو نزدیک و هم دور
گهی شعله زند بالای افلاک
گهی گردد بگرد توده خاک
نهایتها بنور خود به بیند
سعادتهای هر یک بر گزیند
بپای خود بپوید گرد عالم
گشاید مشکلاتش را بیکدم
کند معلوم اسرار معانی
شود روشن برو راز نهانی
بود محکوم احکام شریعت
شود منعم بانعام شریعت
بنور علم عقل آگاه باشی
اگر نه تا ابد گمراه باشی
تو با روحانیان همره بعقلی
مر ایشان را تو اندر خور بعقلی
بدان جوهر هر آن کو نیست قایم
بود اندر صف جمع بهایم
تو محکوم شریعت بهر آنی
که داری در دماغ از در کانی
جدا گر مانی از وی روزگاری
شریعت را نباشد با تو کاری
زهی گوهر که او محکوم شرع است
اساس بندگی زان اصل و فرع است
سزای معرفت از بهر آنی
که آن جوهر تو داری در نهانی
همان جوهر اگر یارت نبودی
بدرگاه خدا بارت نبودی
عجب نوریست نور عقل ای جان
شود پیدا ز نورش جمله پنهان
همه چیزی بنور خود بداند
مگر در راه عشق او خیره ماند
خوشا مرغی که اصل کیمیا شد
بصورت درد و در معنی دوا شد
نشاید زندگی بی عشق کردن
نه هرگز بندگی بی عشق کردن