" rel="stylesheet"/> "> ">

قال النبی صل الله علیه واله و سلم ضربه علی علیه السلام یوم الخندق افضل من عباده امتی الی یوم القیمه

چون نبی آن شاه دین را دید شاد
مهر او را در میان جان نهاد
روی او را پاک کرد از گرد جنگ
گفت در دین از تو دارم نام و ننگ
چون عمر آن ضرب دید از مرتضی
پیش او افتاد اندر دست و پا
گفت جان ما شده گلشن ز تو
شمع ایمان نیز هم روشن زتو
گر نبودی ضرب تیغت در جهان
بی شکی بودی شریعت خود نهان
جمله اصحاب هم شادان شدند
زان خرابی جمله آبادان شدند
با علی گفتند کی شاه از نخست
فتح در دین نبی از تیغ تست
ضرب تیغش را چو دیدند آن بدان
منهزم رفتند تا مکه دوان
گفت حیدر کای شه هر دو سرا
می روم این قوم بد را از قفا
چون اجازت یافت از احمد ولی
بود انوار ولایت زو جلی
بر کشید آن شاه مردان ذوالفقار
کرد ارض از خون اعدا لاله زار
کشت بسیاری از آ ن بد سیرتان
در مدینه گشت سیل خون روان
لشکر اسلام قوت یافتند
جملگی مال و غنیمت یافتند
لیک حیدر میل دنیائی نکرد
مهر دنیا در دل او بود سرد
روگذر تو زین جهان کن میل حق
تا دهندت در معانی خود سبق
تا بگیرد مهر شه بردل قرار
روی از دنیا بگردان مرد وار
هر که او دل از جهان خود برگرفت
همچو شاه ما زدشمن سر گرفت
هر که او آلوده دنیا بود
در دو عالم او یقین رسوا بود
هر که او از هستی خود دور شد
بی شکی میدان که چون منصور شد
هر که او از غیرحق بیزار شد
در میان جان و دل انوار شد
رو تو از خواب امل بیدار شو
وآنگهی در وادی کرار شو
تو ز خواب غفلتت بیدار باش
همچو جمع اولیا در کار باش
تا بیابی آنچه مطلوبت بود
وزمعانی آنچه محبوبت بود
هست مقصودم در این گفتن کسی
آن که او با اولیا باشد بسی
تو چه دانی اولیا را در یقین
زآنکه خود بین گشته در راه دین
تو همین نامی بگیری بر زبان
اولیا را تو به بین از چشم جان
دنیئی داری و عقبی هیچ نه
صورتی داری و معنی هیچ نه
من ز روی یار خود در حیرتم
اندرین حسرت بسی در حسرتم
اولین منزل ز سر باید گذشت
ورنه زین بابت به در باید گذشت
رو ز سر بگذر که شاه از سر گذشت
تا که گردد زندگی ات سرگذشت
هیچ می دانی در آن سر سر کیست
تو چه می دانی که آن اسرار چیست
سر آن معنی طلب کن همچو من
تا که گردد حاصلت اصل وطن
رو طلب کن تا بیابی یار او
ز آن که یابند از طلب اسرار او
در طلب من یافتم اسرارها
بعد از آن گفتا بیا عطار ما
گر نیابی در جهان او را عیان
رو تو جوهر ذات خود عطار خوان
تا نماید او به تو آن یار را
بعد از آنی بینی او را بی لقا
از لقا مقصود ما معنی بود
وندر آنجا دینی و عقبی بود
هرچه می گویم ببین و گوش کن
جامها از خم وحدت نوش کن
آن چنان می خور که از دل برد غم
نه از آن می خور که گردی متهم
می چنان خور که امامان خورده اند
چون پیمبر ره به معنی برده اند
هم شریعت را به حکمت گفته اند
راه معنی را به عزت رفته اند
او حقیقت دان اسرار حق است
نور رحمان وجه حق مطلق است
خود محمد بود و احمد نام او
در میان جان و دل انعام او
هست روشن همچو نور اندر مبین
آن که با مظهر شده او همنشین
رو ز جوهر معنی او را طلب
تا خبریابی زمعنی بی سبب
هر که او در راه معنی رفت رست
پرتو نورش همه در جان نشست
هر که در دین نبی بندد کمر
شرع او گردد مر او را راهبر
دارم از دریای شرعش جوهری
مثل مظهر خود نیابی گوهری
زآن که اسرار محمد دیده ام
راه شرع از گفته اش بگزیده ام
من به گفتم جمله اسرارت تمام
لیک این مظهر نهان باشد زعام
معجزی دارد به معنی مظهرم
پیش هر مفلس نباشد جوهرم