" rel="stylesheet"/> "> ">

تمثیل آن که هر که را جوهر قابلیت معنی هست پاک سخن را بهتر از جواهر قیمتی داند و خود را به نافرمانی از نظر پادشاهان معنی نیفکند

شاه غازی شاه محمود آن که داشت
برجهان حکم نکونامی گذاشت
بود شاه عادل و بس هوشمند
هیچ خلقی را نبوده زو گزند
صیت عدلش در جهان مشهور بود
زنگ ظلمت از دل او دور بود
داشت سلطان در جهان یک جوهری
گوهری در بحر معنی مظهری
بور او را یک غلام راز دان
نام او را خود ایاز خاص خوان
گفت سلطان خود ایاز خاص را
رو طلب کن جوهر وقاص را
جوهری اندر خزینه خاص بود
نام آن جوهر یقین وقاص بود
آن جواهر را بگویم کز که بود
وز که آمد آن جواهر در وجود
خود سلیمان داشت آن جوهر نگین
زر رسیده تا به آن و تا به این
خود تبرک بود آن جوهر به دهر
صد هزاران کشته گشته زو به زهر
گوهری بود او و روشن همچو خور
کرده او را اهل دنیا نام در
رفت ایاز و در خزینه گشت زود
یافت جوهر را که سلطان می نمود
پس بد او دری بزرگ و قیمتی
هر که را باشد ندارد محنتی
گفت سلطان کن بهایش از قیاس
زآن که هستی در جهان جوهرشناس
گفت ایاز خاص کی سلطان جود
من بگویم خود بهایش هرچه بود
لیک سری اندر او موجود هست
در دل آن سری از معبود هست
گر نبودی آن بهایش کردمی
آن چه مقصود تو بودی گفتمی
گفت سلطانش که آن سر را بگو
تا شوم دانا برآن معنی نگو
گفت ایازش گر کنی تصدیق تو
من بگویم تا کنی تحقیق تو
قرنها بوده است این سر خود نهان
می شود اندر زمان تو عیان
در درونش کرم بی برگی بود
در دهان او مگر برگی بود
رو تو بشناس این در معنی خود
تا نیفتی دور از تقوی خود
چیست در و کرم در معنی بگو
گر نمی دانی مرو در کوی او
جسم دردان کرم عقل و برگ عشق
کی توانم کرد هرگز ترک عشق
عشق چو بود معنی عرفان جهان
این معانی در میان جان بدان
شد درون جوهرم عشقش نهان
لیک در مظهر کنم او را عیان
چون که این سر از ایاز آن شه شنید
گفت می خواهم شود این سر پدید
بشکنم او را بدست خویش زود
تا عیان گردد که پنهانی چه بود
خود درون گوهر است آن سر غیب
من برون آرم از آن چون زر زجیب
گفت به امیری که بودی قدرتش
بشکن این گوهر مبین در قیمتش
گفت امیرا شکستنش از عقل نیست
این جواهر خود خراج مملکتی است
نشکنم گفتا که هست از عقل دور
تو خراج ملک را مشکن به زور
کرد امر و گفت سلطان کی ایاز
بشکن این جوهر که بینم سر راز
تا ببینم کرم و برگش را عیان
زآن که بوده سالها این سر نهان
چون ایاز از امر سلطان در شکست
جمله میران را برفت از کار دست
که چرا بشکستی این در را علن
گفت از امر شه است اینت سخن
من ز گفت شه شکستم در او
گفت او در است و این دانم نکو
چون شما از امر شه لب بسته اید
در گفت شاه را بشکسته اید
خود شما صورت همی بینید و جسم
زآن که نشناسید معنی را ز اسم
من زمعنی گفتم این اسرار را
تو به صورت خود مبین گفتار را
من زگفتار کسی گویم سخن
برکنم بنیاد بد از بیخ و بن
زآن که او اسرار در نیکیم داد
وین چنین گنجی به جان من نهاد
هست این اسرار معنی ام به جوش
می کنم در عالم معنی خروش
جوهر ذاتم که اشکستش نبود
در معانی همت پستش نبود
جوهر من خود لدنی آمده است
نه چو آن جوهر که کونی آمده است
جوهر معنی من در بحر عشق
غوطه خورده بدیده شهر عشق
چون برون آمد زجوهر کرمکی
شاه گفتا با ایازش نرمکی
کاین زمان گردید برمن این عیان
کرمکی یک برگ دارد در دهان
جوهر معنی من گوید سخن
رو تو اسرار خدا را گوش کن
جوهر معنی من گوید به تو
تا بکی باشی چو صورت تو به تو
جوهر معنی من گوید که رو
پیش عشاق رخم کن جان گرو
جوهر معنی من این رمز گفت
رو تو با اهل خدا می باش جفت
جوهر معنی من معنی شکافت
وز شکاف آن معانی عشق یافت
جوهر معنی من از عشق گفت
این چنین اسرار زو باید شنفت
جوهر معنی من خود یار دید
نه چو تو خود دید و او اغیار دید
جوهر معنی من مظهر شده
همچو دری در صدف گوهر شده
ای که مهر تست در جان نور من
ای تو گشته ناظر و منظور من
مهر تو در کام جانم ریخته
جان به مهرت از ازل آمیخته
جوهر ذاتت بود عالی بسی
پی نخواهد برد بر ذاتت کسی
چون ایاز این لطفها از شه شنید
خویش را کمتر زخاک راه دید
گفت شاها بنده خاص توام
در هواداریت رقاص توام
من تمام از خود برونم آمده
در ره عشقت زبونم آمده
در زبان و در بیان من توئی
آشکارا ونهان من توئی
جز خداوند جهان در پیش و پس
غیر تو دیگر نه بینم هیچ کس
چون که شه بشنید این راز از ایاز
ز آتش غیرت در آمد در گداز
گفت هستی تو به جای جان من
با تو یک شخصیم در یک پیرهن
این سخن را عشق می گوید تمام
تا شوند آگاه ازین هر خاص و عام
منکران عشق کوران رهند
هرکسی را کی چنین می می دهند
جوهر معنی به بینایان دهند
این سعادت کی بر عنایان دهند
جوهر معنی من عالم گرفت
تو نه پنداری همین آدم گرفت
جوهر معنی من حق ساخته
دین و دنیا را به یک جو باخته
جوهر معنی من شادان شده
همچو نوری در میان جان شده
جوهر معنی من انسان شده
غرقه در دریای بی پایان شده
جوهر معنی من واصل شده
جوهر ذاتم ازو حاصل شده
جوهر معنی من عطار شد
زآن که او با دین احمد یار شد
جوهر معنی من کرار شد
زآن که او از دید حق دین دار شد
جوهر معنی من توحید گفت
سر اسرار خدا از دید گفت
جوهر معنی من ایمان شده
همچو دری در میان جان شده
جوهر معنی من واصل شده
جوهر ذاتم ازو حاصل شده
جوهر معنی من زو راه یافت
زآن که او از سر حق آگاه یافت
جوهر معنی من مظهر شده
در میان عینها انور شده
جوهر معنی من خود نور دید
همچو موسائی که او بر طور دید
جوهر معنی من حقدان شده
فی المثل از کفر با ایمان شده
جوهر معنی من شاداب شد
زآن که در بحر نبی غرقاب شد
جوهر معنی من از احمد است
زآن که او از رحمت حق سرمد است
جوهر معنی من شاه ولی است
زآن که در عین محمد چون علی است
جوهر معنی من ایشان بدند
زآن که ایشان معنی جانان بدند
جوهر معنی من انسان شده
همچو حیدر رحمت رحمن شده
جوهر معنی من زو نور شد
جوهر ذاتم از او مشهور شد
جوهر معنی من از مظهر است
در درون این صدف چون گوهر است
جوهر معنی من اصلی بود
زآن که او را با علی وصلی بود
جوهر معنی من معنی اوست
این معانی را یقین میدار دوست
جوهر معنی من از اصل بود
زآن که با او شاه مردان وصل بود
جوهر معنی من دریا شده
و اندر آن دریا بسی غوغا شده
جوهر معنی من از کین گذشت
زآن که شاهش بر دل مسکین گذشت
جوهر معنی من اسرار شد
همره منصور خود بر دار شد
جوهر معنی من آدم بد است
زآن که او در دین حق محرم بد است
جوهر معنی من طوفان شده
هم چو نوح از کشتی عرفان شده
جوهر معنی من داود بخت
بوده او را در معانی تاج و تخت
جوهر معنی من جان یافته
چون سلیمان ملک و فرمان یافته
جوهر معنی من سر جلیل
این معانی ظاهر از ذات جلیل
جوهر معنی من برهان نمود
همچو اسمعیل جان قربان نمود
جوهر معنی من اسحق بود
زآن که او در ملک معنی طاق بود
جوهر معنی من خندان شده
زآنکه یعقوبم بسی گریان شده
جوهر معنی من آگاه بود
زآن که او با یوسف اندر چاه بود
جوهر معنی من زآن صالح است
کین چنین ناقه زجان صالح است
جوهر معنی من همراه بود
همچو جرجیسی که با الله بود
جوهر معنی من پاک آمده
همچو ادریسی که چالاک آمده
جوهر معنی من بر کوه تافت
موسی اندر کوه از آن انوار یافت
جوهر معنی من با خاک گفت
همچو یوشع سر معنی در نهفت
جوهر من سر غیبی را نمود
بعد از آن راز شعیبی را نمود
جوهر معنی من دریای شوق
همچو الیاس او گرفته جام ذوق
جوهر معنی من مات آمده است
همچو عیسی جوهر ذات آمده است
جوهر معنی من خضر نبی
صاحب اسرار کشتی و صبی
جوهر معنی من چون جوش کرد
همره ذوالکفل عرفان نوش کرد
جوهر معنی من آمد پدید
زآنکه احمد را چو بحر نور دید
جوهر معنی من شد سر صور
چون علی شد واصل دریای نور
جوهر معنی من گفت از حسن
زآن که او در جان من دارد وطن
جوهر معنی من چون عشق دید
گفت حسینی مذهبم دارم دو عید
جوهر معنی من دارد ظهور
زین عباد است در جانم چو نور