" rel="stylesheet"/> "> ">

قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم : (ان لحوم بنی فاطمه محرمه علی السباع)

هرکه در اصل از نبی دارد مقام
بر درنده گوشتش آمد حرام
آل پیغمبر به قول آن امام
باشد ایمن از سباع و از هوام
پس خلیفه گفت این دم می رویم
تا حدیث مصطفی را بکرویم
اندر این جا خانه پر شیر هست
پیش شیران می کنیم این دم نشست
خلق بغداد از یکی تا صد هزار
جمله رفتند از عقبشان بی شمار
آن امام دین ابا خلق آن زمان
شد به سوی خانه شیران روان
گفت کذابه که تو خود پیش رو
زآن که هستی پیشوا و پیش رو
رفت شاه و پیش آن شیران رسید
گفت امروز است ما را روز عید
چون که بوی آدمی بشنید شیر
جمله برجستند از جاشان دلیر
چون که چشم شیر چشم شاه دید
گفت چشمم این زمان الله دید
بود او نور خدا و مصطفی
خلق عالم بر ولای او گوا
همچو گربه پیش شه غلطان شدند
خلق بغداد اندر آن حیران شدند
پیش شیران رفت شاه دل نواز
در میانشان کرد دو رکعت نماز
شیری آمد با دو چشم آبناک
روی خود مالید نزد شه به خاک
ناله ها می کرد و عرض حال گفت
گفت نبود راز من از تو نهفت
پیرم و دندان ندارم این زمان
طعمه ام را می خورند این دیگران
امر فرما که مرا این دم جدا
طعمه بخشند این گروه با جفا
با خلیفه گفت سید حال را
مردمان کردند فرمانش روا
زینب ملعونه را در پیش خواند
او ز بیم زخم شیر از دور ماند
چون بدیدند آن چنانش مردمان
پیش شیرانش کشیدند آن زمان
زن چو اندر چنگ شیران افتاد
پیش شیران دور از جان افتاد
پاره اش کردند و بی جان ساختند
پس به خاکش زود یکسان ساختند
خوش زهم کندند شیران بلا
زینب ملعونه کذابه را
بعد از آن شیران همه پیش امام
روی مالیدند بر ره ز احترام
با زبان حال می گفتند ما
گربه ها باشیم از شیر خدا
نقد شیر حق و شاه ذوالفقار
تو ز ما بی حرمتیها در گذار
مدح جد و مادر و باب شما
کرده نقش الله بر ارض و سما
شد شما را ای همه فرخندگان
جن و انس از کمترین بندگان
ای که دایم لاف ایمان می زنی
با ولای او دم از جان می زنی
در اطاعت روز و شب بیدار باش
با ولای حیدر کرار باش
حب ایشان را به جان خویش دار
تا بیابی علم معنی بی شمار
رو تو حب شاه مردان کن به دل
تا نگردی همچو مردودان خجل
رو تو مدح شاه را می کن نهان
تا شوی از جمله انسانیان
گر تو حبش را خریدار آمدی
از همه خوابی تو بیدار آمدی
رو تو مهرش دار و با ایشان نشین
تا شوی ایمن ز شیران عرین
رو تو حبش دار چون من در جهان
تا خلاصی یابی از شر این زمان
رو تو حبش ورز چون سلمان فارس
تا نیابی بیم از شیران فارس
رو تو حبش دار چون محبوب اوست
در جهان جان همه مطلوب اوست
رو تو مهرش دار و با او یار باش
وز همه خلق جهان بیزار باش
خلق چون دور از ره ایشان روند
جملگی پی بر پی غولان روند
هر که حبش چون رضا در جان نهاد
حق تعالی سر اعیانش بداد
رو تو حبش را یقین در جان بنه
تا شوی مقبول خاص و عام و که
هر که بر حب رضا داده رضا
جنت و فردوس را گشت او سزا
در درون سینه ای یار عزیز
غیر حب او ندارم هیچ چیز
ای زنادانی همه خودبین شده
راه حق گم کرده و بی دین شده
حب ایشان نور حق باشد تو را
نور حق را در دل خود ده تو جا
تا خلاصی یابی از شیران بغض
ورنه باشی تیره و حیران بغض
بغض حیدر دین وایمانت برد
سوی قعر دوزخ آسانت برد
بغض در عالم تو را ویران کند
همچو روبه طعمه شیران کند
هر که را بغض علی در جان بود
هرگزش کی بهره از ایمان بود
خلق عالم جمله گمراه آمدند
زآن که بغضش را هواخواه آمدند
تو تولا دار با حبش درست
کن تبرا تو ز بغضش از نخست
هر که خود را دشمن آن یار دید
چشم نابینای او خود چار دید
چار دیدن عکس شیطانی بود
دیدن حق راه رحمانی بود
هر که او غیر از یکی در کار دید
هر کجا دید او همه اغیار دید
گر تو نقل از مصطفی داری بیا
غیر یک مذهب کجا باشد روا
مصطفی گفتا که راه راست رو
از دوئی بگذر به یکتائی گرو
هست ذات حق تعالی خود یکی
دو ندانم من خدا را بی شکی
زود باشد تا تو ای روباه نام
خود به چنگ شیر افتی چون غلام
زود باشد تا تو چون زینب شوی
چون نداری رشته ایمان قوی
زینب کذابه هم دین باشدت
با رضا آن شاه دین کین باشدت
نقش کینه از درون خود تراش
ورنه هستی تو به معنی بت تراش
گر ندارد قلب تو پاکی ز آز
بی شک آرندت به دوزخ در گذار
قلب خود را از کدورت پاک ساز
تا تو را گردد نمازی هر نماز
هر که حب مصطفی دارد به دل
پیش ذات حق نباشد او خجل
مهر احمد آن که بر دل زد سجل
حب فرزندانش هم دارد به دل
هیچ راضی نیست خود کرار از او
ورنه باشد مصطفی بیزار از او
در ره دین نبی مردانه باش
وز همه یاران بد بیگانه باش
رو تو ارباب معانی را به بین
دور باش از مفتی محفل نشین
رو تو با درویش دین صحبت بدار
تا نهندت لوح عرفان برکنار
رو تو واصل شو به دریای یقین
زآن که هستت نور معنی در جبین
رو تو علم معنی از قرآن بگیر
زآن که باشد علم قرآن دستگیر
رو تو از تفسیر این مشتی حمار
دور باش و معنی قرآن بیار
رو تو دوری کن ازین مشتی پلید
شد کلام حق از ایشان ناپدید
بین کلید حیله شان اندر بغل
برحذر می باش از این مشتی دغل
راه شرع مصطفی ویران کنند
کفر را گیرند و نام ایمان کنند
شرع می گویند فرماید چنین
رای خود را شرع پندارند و دین
رو تو کار خود به یزدان راست کن
راه خود در طور مردان راست کن
رو تو با حق راست گوی و راست باش
دورباش از خودپسند و خودتراش
رو تو از قاضی بد دوری کزین
زآن که می گیرد برشوت از تو دین
گویدت با من اگر داری تو کار
دین ما را گیر و دین خود گذار
گر تو این ره از رضای حق روی
شرع در ظاهر شود بر تو قوی
شرع باطن مصطفی دارد نه تو
شرع ظاهر را به گردان تا مگو
راه باطل بهر دنیائی روی
نیست اسلام تو در معنی قوی
هست دنیائی پلید و راهزن
حب دنیائیت سازد کم ز زن
مفتی آورده کتاب حیله را
پر ز رشوت کرده قاضی کیله را
خود مدرس زحمت شبها کشید
روزها هم علت سودا کشید
تا رسد وجهش ز وقفی بر مدام
هست اندر مذهب این احترام
خود نه آخر این حدیث مصطفی است
طالب دنیا چو سگ باشد رواست
ای برادر حیله شرعی میار
دست از این جیفه دنیا بدار
ورنه از قول رسول هاشمی
دور گردی از طریق مردمی