" rel="stylesheet"/> "> ">

سوال نمودن خواجه ابوالحسن نوری سبب مخالفت معویه بن ابی سفیان علیه اللعنه و بیان نمودن آنرا

خواجه نوری به ما همخانه بود
وز طریق ناقصان بیگانه بود
علم معنی از وجودش همچو نور
شعله می زد همچو نور کوه طور
یک شبی در پیش من آن بحر راز
از حکایات شهان می گفت باز
از احادیث نبی و از علوم
وز حکایات شه هر مرز و بوم
گفتگوئی بود خوش ما را بهم
از مقامات صحابه بیش و کم
گفتمش از حرب صفین گو سخن
یا ز حرب نهروان هم یاد کن
چون امیرالمومنین آن قتل عام
کرد و گفتا خود منم نص کلام
چون کلام الله را بز چوب دید
کرد با اصحاب خود گفت و شنید
که شما را خود طبیب حاذقم
آن کلام صامت و من ناطقم
صدهزاران تن ز سر بی جان شده
ذوالفقار شاه خونریزان شده
این چنین قتلی ندانم بهر چیست
پور بوسفیان بگو بر دین کیست
پور بوسفیان ز اصحاب نبی است
جنگ او با مرتضی از بهر چیست
گفت او با من که گویم سر این
گوش خود را سوی من دارای امین
چون که فاروق از جهان بیرون شتافت
حکم در ایام ذوالنورین یافت
گفت با او چون تو هستی خویش من
دایما خواهی که باشی پیش من
بی تو ملک شام ویران می شود
بر طریق قوم هامان می شود
بایدت رفتن به شام و عدل کرد
مال دنیا را سراسر بذل کرد
خاطر درویش و مسکین شاد کن
مسجد اندر شام و مصر آباد کن
پس به دست خویش منشورش نوشت
کرد لازم حکم او بر خوب و زشت
او گرفت آن حکم و شد تا حد شام
زیر حکم آورد مردم را تمام
گاه گاهی از ضرورت ظلم کرد
بر همه ارباب دولت ظلم کرد
چون شنید او بارها آن ظلم و داد
او تغافل کرد و داد کس نداد
عاقبت از ظلم و جور آن پلید
گشت ذوالنورین کشته روز عید
مردمان کردند سعی قتل او
هیچ کس حاضر نشد در غسل او
پور صدیق آمده با او به جنگ
بر سر او بارها می ریخت سنگ
هم به ایشان سعد و مالک یار شد
زآن که از کردار او بیزار شد
این خبر چون پور بوسفیان شنید
گفت واویلا خلیفه شد شهید
زین خبر صبح نشاطش شام شد
ظلم پیشه کرد و بی آرام شد
پس تفحص کرد کاین غوغا که کرد
با خلیفه این چنین سودا که کرد
مردمان گفتند کز دفع گزند
جمله از قهرش زاطراف آمدند
وآن همه در پیش حیدر رفته اند
بر ره سلمان و بوذر رفته اند
جمله را با او شده بیعت درست
گوئیا این نخل از آن باغ رست
چون همه در بیعت شاه آمدند
از همه راهی به یک راه آمدند
او ورا از شام دردم عزل کرد
هرچه بود از مال جمله بذل کرد
پس امیر از شام او را خلع کرد
وین چنین حکم از برای شرع کرد
مملکت را حکم با عباس داد
بر همه اقران خود فضلش نهاد
بهر ملک شام منشور او گرفت
حکم هر نزدیک و هر دور او گرفت
پورسفیان لشگری را عرض کرد
بهر لشکر بس یراقی فرض کرد
کرد شخصی را سوی حیدر روان
گفت رو این نامه را با او رسان
گفت دارم خون عثمان را طلب
تا که کرده قتل او را بی سبب؟
قاتلان هستند پیشت این زمان
جانب من زود شان بفرست هان
تا از ایشان من کنم تحقیق آن
ورنه ریزد خون خلقی در جهان
پس همی گفتند از هر مرد و زن
جملگی با پورسفیان این سخن
که علی صدبار با ایشان به گفت
با همه در آشکارا و نهفت
که به او دم کم زنید از هر کجی
گشته ذوالنورین با من ملتجی
گر به او دیگر عداوت می کنید
خویشتن را زود گردن می زنید
ترک کردند آن جماعت چند روز
چون که بیرون رفت شاه دل فروز
کار خود کردند و شه حاضر نبود
این چنین قتلی به کس ظاهر نبود
شاه هم اندر جواب نامه گفت
که ای شده با مکر و با هر حیله جفت
گرتو اندر قتل او داری سخن
ساز دار العدل و تحقیقی بکن
زود حاضر شو به پرس از حال او
وز عناد خلق و قیل و قال او
قتل او را تا سبب ظاهر شود
هر که باشد قاتلش حاضر شود
چون بر او ثابت شود آن حال و کار
او قصاص آن بیابد در کنار
از امیرالمومنین چون این شنفت
پور بوسفیان جواب خوش به گفت
گفت من خود حاکمم بر اهل شام
متفق باشند با من خاص و عام
گفت آن دم چون علم را بر فراشت
حاکم اندر شهر کی خواهم گذاشت
حکم نشنیداز امیرمومنان
اوفتاد اندر خطا یک چند آن
کرد در دین چون خلاف آن بی حیا
گشت واقع لاجرم آن حربها
این سخن را چون بیان کرد این چنین
گفتم ای نوری چه می گوئی در این
گفت از من بشنو ای طالب عیان
این حکایت را که من سازم بیان
من ز باب خود شنیدم این سخن
کو به من گفت این معانی فهم کن
شافعی هم گفته زین معنی تمام
وین سخن خاص است در عالم نه عام