چون ز عزت خلعت آدم بداد
تاج اسرارش روان بر سر نهاد
گفت ای جبریل این سه تحفه را
بر به نزد آدم خاکی ما
گوی که این سه تحفه از حق آمده
از برای دید مطلق آمده
تا به تو باشند خود یار و ندیم
هم به تو باشند در معنی مقیم
تو به ایشان باش و با ایشان نشین
تا که حاصل گرددت اسرار دین
پس نظر کرد آدم معنی در آن
دید نور عالم معنی در آن
گفت آدم با ملایک در ملا
که این سه جوهر را که آمد از خدا
عقل خواهم تاجدار من شود
علم خواهم در دلم محکم شود
خود حیا را جا به چشم خویش کرد
او نظر در حرمت او بیش کرد
منزلی کردند خود هر یک قبول
شرح این معنی همی داند رسول
گفت هرکس علم دارد جان بود
خود حیا یک شعبه از ایمان بود
هرکه او با عقل باشد متقی است
این شقاوت بی شکی از احمقی است
هرکه را با عقل همراهی بود
دیدنش از ماه تا ماهی بود
هرکه را علم از معانی بوده است
عالم و اسرار دانی بوده است
هرکه را عقل و حیا همراه او ست
آدم معنی دل همراه او ست
هرکه دارد عقل و دین همراه او ست
خود مقام فضل منزلگاه او ست
عقل با علم و حیا چون جمع شد
سینه ها روشن از او چون شمع شد
هرکه دارد عقل این دو پیروند
پس حیا و علم با وی بگروند
هرکه دارد عقل راه شه رود
نی چو بی عقلان درون چه رود
رو تو از بی عقل و نادان کن کنار
تا چو حیوان می نباشی در قطار
خود حیا اهل معانی را بود
علم و عقلت از حیا ظاهر شود
جان من دان پرتو انوار او ست
زآن که او را علم معنی یار او ست
عقل با علم و حیا همخانه شد
هم می و میخانه و جانانه شد
از من و میخانه عشق آمد برون
گشت او در ملک معنی رهنمون
گفت با جان که بیا تا بر پریم
خرقه تن را سراسر بر دریم
خیز تا با هم می معنی خوریم
پس به سوی ملک معنی ره بریم
دل ز باطل پاک کن آنگه درون
تا نیندازندت از خانه برون
ظاهر و باطن به معنی پاک ساز
بعد از آن اندر مساجد کن نماز
گر نماز پاک خواهی پاک شو
ورنه اندر بند جسمت خاک شو
گلشن جان را به عشقش پاک دار
تا بروید گل به معنی صد هزار
شوق ما از حالت مستان بود
جان ما از شوق او نالان بود
سر اسرارش نهانی آمده
جوهر ذاتش عیانی آمده
صد هزاران راز دارم در درون
لیک بستم باب معنی از برون
ای همه مشغول صورت آمده
جملگی محض کدورت آمده
در نظر غیر خدا را پست کن
دفتر معنی ما را دست کن
تو بخوان و گوش کن اسرار من
تا بیابی کلبه عطار من
کلبه عطار جای عاشقانست
و اندر او ظاهر سرور عارفانست
اهل صورت نیست اندر منزلم
گفته ایشان نباشد حاصلم
من از این صورت برون رفتم تمام
صورت و معنی او دارم مدام
من کتاب صورت خود شسته ام
چشم صورت بین خود را بسته ام
علم حال من همه عالم گرفت
بلکه تا و رشته آدم گرفت
علم من در عرش حوران خوانده اند
نی گرفتاران دوران خوانده اند
علم صورت از رهت بیرون برد
علم معنی بر سر گردون برد
علم صورت معنیت ویران کند
صد هزاران رخنه در ایمان کند
علم صورت اهل صورت را نکوست
لیک در معنی به غایت نانکوست
علم معنی در دل خود جای کن
علم صورت را به زیر پای کن
علم معنی را به خود همراه بین
علم صورت را ز بهر جاه بین
علم معنی عشق را دارد عیان
علم صورت عقل را دارد زیان
علم معنی عالم جانها گرفت
علم صورت در زمین ماوی گرفت
علم معنی خود حیا در چشم داشت
علم صورت تخم جهل و عجب کاشت
علم معنی کرد جانم را شکار
تا دهد او را به باز شهریار
علم معنی آمد و شیطان گریخت
در درون من همه ایمان بریخت
علم معنی آمد و عالم گرفت
در حقیقت کشور آدم گرفت
علم معنی آمد و جانیم داد
مهر سلطان در درون من نهاد
علم معنی آمد و گفتار شد
پیش احمد آمد و کردار شد
علم معنی سرفراز دین ماست
در دو عالم آیه تلقین ماست
علم معنی با دل من راز گفت
قصه آدم به یک دم باز گفت
علم معنی عشق را در بر گرفت
رفت و کیش ساقی کوثر گرفت
علم معنی کفر و دین از من ربود
گفت رو این دم به کن حق را سجود
علم معنی آمد و احمد شنید
گفت با حیدر نبی در عین دید
علم معنی آمد و شرعش گرفت
بعد از آن از اصل و از فرعش گرفت
علم معنی با محمد راز گفت
بعد از آن با شاه مردان باز گفت
علم معنی کرد در عالم ظهور
بعد از آن او برد موسی را به طور
علم معنی بود اسرار خدا
علم معنی بود انوار هدی
علم معنی مصطفی را شرع داد
بعد از آن با مفتی ما فرع داد
علم معنی با علی همراه بود
خود نبی الله از آن آگاه بود
علم معنی را رسول الله دید
او علی را اندر آن همراه دید
علم معنی را که این عطار گفت
جملگی از گفته کرار گفت
علم معنی کاف وها یا عین و صاد
هست در معنی به قرآنت گشاد
علم معنی در طریقت راست بود
در نهان سر حقیقت را نمود
علم معنی در دلم معنی شکافت
بعد از آن در مظهر انسان بتافت
علم معنی را ز معنی ها بپرس
در حقیقت روز از نادا به پرس
علم معنی خود کلام الله خواند
بر زبان ذکر ولی الله خواند
علم معنی گشت در بازار عشق
یافت او سر رشته اسرار عشق
علم معنی را هدایت کار کن
خیز و رو خود را به او تو یار کن
علم معنی پادشاه علم بود
ز آن فقیر بینوا را حلم بود
علم معنی کاروان سر غیب
دامن من چاک کرده تا به جیب
علم معنی را به دل عطار یافت
زآن معانی گوهر اسرار یافت
علم معنی را شریعت خانه
غیر آن خانه همه ویرانه
علم معنی خانه دلها گرفت
واندر آنجا منزل و ماوی گرفت
علم معنی گوش کرده جبرئیل
هست گفتار نبی الله دلیل
علم معنی قاف تا قاف آمده
ز آن همه معنی می صاف آمده
علم معنی در درونم زد علم
زآن سبب برهم زنم لوح و قلم
علم معنی بود اسرار نهفت
شاه مردانش درون چاه گفت
علم معنی نی شد و آواز کرد
اهل معنی را به خود هم راز کرد
علم معنی گشت بانی همنشین
این زمان گفتار او در من به بین
علم معنی را ندانستی چه بود
خویش را بر باد دادی همچو دود
علم معنی با علی گفتا نبی
این چنین اسرار ما کی داند ولی
علم معنی مرتضی علیه السلام را جام داد
بعد از آن در راه او آرام داد
علم معنی با علی اسرار گفت
بعد از آنش حیدر کرار گفت
علم معنی با علی علیه السلام همدم شده
در میان جان و دل محرم شده
علم معنی پیش او خود روشن است
بعد از آن در جان عاشق روزن است
علم معنی را ز مظهر پرس و رو
وآنگهی اسرار ربانی شنو
علم معنی را ز مظهر گوش کن
بعد از آن چون جوهری در گوش کن
علم معنی را عبادت خانه ایست
واندر آن خانه خدا را دانه ایست
علم معنی را محبت دانه شد
بعد از آنش آدمی همخانه شد
علم معنی گفتگو دارد بسی
مثل این مظهر ندارد خود کسی
علم معنی رو به خود همراه کن
بعد از آنی جان و دل آگاه کن
علم معنی گفتگو دارد بسی
خود نخوانده مثل این مظهر کسی
علم معنی مهدیم دارد به غیب
زآن که آن شه سرها دارد به جیب
علم معنی داشت حیدر در یقین
زآن که او بد مظهر اسرار دین
علم معنی دان تو علم اولین
هم به او ختم است علم آخرین
علم معنی دان تو باب اولیا
زآن که او بوده است نفس مصطفی
علم معنی دان که معنی روح توست
شهسوار او کشف خود نوح توست
علم معنی مهدی من شد به علم
هست از مهدی مرا خود علم و حلم
علم معنی مهدیم دارد ز غیب
زآن که آن شه سرها دارد به جیب
علم معنی دان و ترک جاه کن
خیز و فکر توشه این راه کن
علم معنی دان و سرگردان مشو
همچو کوران جهان ترسان مشو
علم معنی دان و راه حق برو
و از ولی الله کلام حق شنو
علم معنی دان چو شاه لو کشف
تا شود بر تو حقایق منکشف
علم معنی دان و از صوری گذر
تا خلاصی یابی از نار سقر
علم معنی دان و از بد کن حذر
زآن که این دنیا ندارد ره بدر
علم معنی دان و خارج را مبین
گر همی خواهی که باشی پاک دین
علم معنی دان و از صورت گذر
زآن که صورت بین شده خود در بدر
علم معنی دان و معنی فاش کن
هم چو منصوری که گفته است این سخن
علم معنی دان و از خود کن حذر
زآن که خود بین را نباشد ثمر
علم معنی دان که معنی سهل نیست
همچو صوری او همه بر جهل نیست
علم معنی دان و راه شرع رو
تا بری از جمله اهل دین گرو
علم معنی دان به حکم مرتضی
گر همی خواهی که باشی با صفا
علم معنی دان ز جعفر در جهان
زآن که با او بوده علم حق عیان
علم معنی دان و صادق را شناس
پس ز علم او بنه در دین اساس
علم معنی دان و خاک راه باش
تو محب و دوستدار شاه باش
علم معنی دان و خود را تو مدان
زآن که این دانش تو را دارد زیان
علم معنی دان و حق در خویش بین
زآن که این معنی ندارد خویش بین
علم معنی دان و عقل از حال گیر
وان گهی گفت مرا زو فال گیر
علم معنی دان و چون عطار باش
در میان چشم دل دیدار باش
علم معنی دان و چون خورشید شو
پس برو در ملک او جمشید شو
علم معنی دان و رفض او مبین
زآن که دارد در حق را در نگین
علم معنی دان به نورم در سخن
این معانی خود ز جوهر فهم کن
علم معنی دان و فتوی گوش کن
حب او باشد مرا خود بیخ دین
هر که دارد حب او ایمان برد
ورنه ایمانش همه شیطان برد
رو تو حبش در درون دل به کار
تا درخت نور بینی بی شمار
رو تو حبش دار و صیقل زن دلت
تا نروید خار غفلت از گلت
راه او را جو اگر مرتد نه
همچو مفتی زمان تو رد نه
از منافق دور باش او را مبین
گر همی خواهی که باشی پاک دین
رو تو شهبازی به معنی پر برآر
ور نه باشی در دو عالم خوار و زار
ای پسر تو روح را شهباز کن
نه مثال خر مگس پرواز کن