ای تو سلطان و کریم لایزال
بی مثال و ذات پاکت بی زوال
ای تو را آدم شده جویا مدام
بوده او با نور تو بینا مدام
ای تو را خود شیث بوده راز دان
وی تو را ادریس بوده درس خوان
ای تو داده نوح را کشتی حلم
وی ز تو هم یافته جرجیس علم
ای ز تو دیده ست ابراهیم آن
حکم قربانی و بشنیده به جان
ای تو با اسحق داده رحمتی
وی تو داده هود را خوش نعمتی
ای درون نغمه داود تو
ای درون آتش نمرود تو
ای نشانده خود سلیمان را به تخت
هم زکریا گشته زاره لخت لخت
ای به یوسف همره و یعقوب زار
کو ز هجرش کرده خود را سوگوار
ای درون کلبه احزان شده
هم به یوسف در چه زندان شده
ای شده یعقوب را چون جان عزیز
ای به یوسف داده خود ملک عزیز
ای به یوسف بر سر تخت آمده
وی به کنعان طالع و بخت آمده
ای زلیخا را فکنده خوار تو
کرده از عشق جوانی زار تو
ای شعیبی راز تو علم و ضیا
داده موسی را به معنی تو عصا
ای بداده صالح خود را صلاح
ای نبوت داده با او در صباح
ای زذوالکفل آب رحمت خواسته
جنتی از بهر او آراسته
ای بداده درد و صبر ایوب را
عاقبت داده است دردش را دوا
ای که او را درد تو درمان بود
مهر حب تو در ایمان بود
ای بداده ارمیارا جام عشق
یافت از یوشع بلندی نام عشق
ای تو با الیاس و خضر راهبر
وی ز روح الله جان داده خبر
ای به احمد گفته خود اسرارها
وی به احمد بوده در عین صفا
ای تو با حیدر به معنی آمده
وی بهر دو کون بینا آمده
ای به احمد هم سرو هم تاج تو
ای به احمد در شب معراج تو