" rel="stylesheet"/> "> ">

در حکایت بیداری بیداردلان که تنبیه است به آگاهی ارباب عرفان و رهائی یافتن از خواب غفلت بی حاصلان

مالک دینار مرد کار بود
از ریاضت روز و شب بیمار بود
گفت او را دختر وی ای پدر
خود ز بی خوابی بود دردت مگر
گفت مالک کی به رحمت همنشین
من ز خواب خود همی باشم حزین
زآن که خواب غفلت از شیطان بود
خود به بیداری همه رحمن بود
دیگر آنکه چون بیاید دولتی
خفته باشم من به خواب غفلتی
چون که در غفلت بیابد خفته را
بگذرد آن خفته بنهفته را
پیش شب بیدار گیرد او قرار
من بمانم دور از او محروم و زار
دولت حق پیش آن کامل بود
کو ز بی خوابیش درد دل بود
هر که در خواب است او خر بنده است
وآنکه بیدار است او دل زنده است
هر که در خواب است او را دید نیست
ذره ای در جان او توحید نیست
هر که در خواب است در غفلت بود
هر که بیدار است در دولت بود
هر که در خواب است او دارد ممات
هر که بیدار است او دارد حیات
هر که در خواب است او رحمت ندید
هر که بیدار است او زحمت ندید
هر که در خواب است از حق دور شد
هر که بیدار است او پر نور شد
هر که در خواب است در غفلت بود
هر که بیدار است در عصمت بود
هر که در خواب است از وی دور شو
هر که بیدار است با او نور شو
هر که در خواب است او را برگ نیست
هر که بیدار است او را مرگ نیست
هر که در خواب است او را دیو زاد
هر که بیدار است او را نیک باد
هر که در خواب است او کی دید روز
هر که بیدار است او کم دید سوز
خواب چبود غفلت و پندار او ست
هست بیداری همه بیدار دوست
تو به بیداری سخن را ختم کن
خواب کم کن ختم شد بر این سخن