" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦: نگار سروقد من چو عزم باغ کند

نگار سروقد من چو عزم باغ کند
چو برگ لاله دل باغ پر ز داغ کند
به باغ می رود امروز نی غلط گفتم
که هر کجا بخرامد ز چهره باغ کند
پر از بنفشه شود راغ از دو گیسویش
اگر به فصل زمستان گذر به راغ کند
ز دلربایی چشمش شراب مست شود
در آن زمان که می از شیشه در ایاغ کند
چو زلف خود به مشامم نهد بدان ماند
که طبله طبله مرا مشک در دماغ کند
جز او که زلف به رخ حلقه کرده نشنیدم
کلاه باز کس از شهپر کلاغ کند
فراغ نیست مرا از فراق او آری
اسیر عشق بتان ترک هر فراغ کند
مگر که مسکن دلهاست زلف مشکینش
که هر کسی دل خود را در آن سراغ کند
ز جان ثناگر زلفین اوست قاآنی
تو عندلیب نگه کن که مدح زاغ کند