خلق را قصه حسن پری از یاد رود
هر کجا ذکری از آن شوخ پریزاد رود
هر شکایت که مرا از تو بود در دل تنگ
چون کنم یاد وصالت همه از یاد رود
هر کجا کز رخ و بالای تو گویند سخن
ظلم باشد که حدیث از گل و شمشاد رود
وقت آنست که تا سنبله چرخ مرا
از غم سنبل گیسوی تو فریاد رود
از طرب عارف و عاصی همه در رقص آیند
هر کجا ذکری از آن حسن خداداد رود
خون شود دجله ز اشک از خبر گریه من
وقتی از خطه کرمان سوی بغداد رود
آن نه بالاست بلاییست که از رفتن او
دل و دین و سر و سامان همه بر باد رود
با زبان چو منی خاصه در مدحت شاه
ستمست ار سخن از سوسن آزاد رود