ای روی تو فرخنده ترین صنع الهی
در مملکت حسن ترا دعوی شاهی
خورشید بود زیر کلاه تو عجب نیست
گر زانکه کنی دعوی خورشید کلاهی
خال و خط و زلف و رخ و چشم و مژه تو
بر دعوی حسن رخ تو داده گواهی
خالیست به رخسار تو چون مردمک چشم
روشن کن چشم همه در عین سیاهی
تو ماهی و دل ها عزیزست که هر سو
بر خاک طپد از غم عشق تو چو ماهی
جز دولت وصلت که تباهی نپذیرد
هر چیز پذیرد به جهان رنگ تباهی
جز خال تو هندوی سیاهی نشنیدم
خون ریز و ستم پیشه چو ترکان سپاهی
همنام ذبیحی و چو هاروت اسیرست
در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی
صد خرمن جان را به یکی جلوه بسوزی
صد کوه گران را به یکی غمزه بکاهی
از قامت افراخته خجلت ده سروی
وز طلعت افروخته رسوا کن ماهی
ما پیرو حکمیم و قضا تا تو چه گویی
ما تابع میلیم و رضا تا تو چه خواهی
مهر ار بتو جرمست من و مهر جرایم
میل ار بتو نهیست من و میل مناهی
هر چیز که جویند بجز وصل تو باطل
هر حرف که گویند بجز وصف تو واهی
قاآنیت آن به که کند مدح مکرر
کای روی تو فرخنده ترین صنع الهی