" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٠: دلبران اخترند و تو ماهی

دلبران اخترند و تو ماهی
نیکوان لشکرند و تو شاهی
چند گویی دلت چگونه بود
تو درون دلی خود آگاهی
بس درازستی ای شب یلدا
لیک با زلف دوست کوتاهی
اول از دشمنان برآور گرد
آخر از دوستان چه می خواهی
ماه نو خوانمت از آنکه به حسن
می فزایی همی نیمکاهی
یوسف را با تو لاف حسن زند
گو تو هر چند صاحب جاهی
لیک من چاه بر زنخ دارم
کف به زیر زنخ تو در چاهی
لاف طاقت مزن دلا که ترا
شیر پنداشتیم و روباهی
گفتی از طاقتم چو کوه گران
چون بدیدم سبک تر از کاهی
پنجه با باد کمترک می زن
ای که از ضعف کمتر از کاهی
چو نی از هجر دوست قاآنی
تن پر از زخم و دل پر از آهی