این چه حالست که از سر کله انداخته یی
مست و بیخود شده از خانه برون تاخته یی
تیغ صیقل زده در مشت و سپر از پس پشت
نرد کین باخته و ساز جدل ساخته یی
ساق بالا زده و ساعد کین برچیده
رخ برافروخته و تیغ برافراخته یی
گاه با دوست درآویخته گه با دشمن
چون حریفان دغا نرد دغل باخته یی
بیم آنست که از پارس برآید غوغا
این چه فتنه است که در شهر درانداخته یی
ما چو پروانه کمر بسته به جانبازی تو
تو چرا شمع صفت این همه بگداخته یی
هیچ کس را به جهان مهر تو باقی نگذاشت
حالی از کینه پی قتل که پرداخته یی
مگرت گفت کسی ماه فلک همسر تست
که تو مریخ صفت خنجر کین آخته یی
یا کسی گفت قدت سرو چمن را ماند
که تو در ناله چو بر سرو چمن فاخته یی
ماه کی جام کشد سرو کجا تیغ زند
خویش را از دگران حیف که نشناخته یی
هست مداح امیرالامرا قاآنی
نشناسی مگرش هیچ که ننواخته یی