مهربان یاری هوای دلستانم می کند
بهترین دوستاران قصد جانم می کند
آن که انگشت تعرض هیچ گه برمن نداشت
این زمان او از خدنگ کین نشانم می کند
آن که گر یک دم ز کویش می شدم می شد ملول
این زمان در دشمنی غالب گمانم می کند
آن که نامش بر زبان خوشتر ز نام یار بود
از دو نام بوالعجب کوته زبانم می کند
گر نشاند شوق او تیر و کمانم بر نشان
گوشه گیر البته زان ابرو کمانم می کند
محتشم چون زان چمن دل بر ندارم که این زمان
مرغ هم پرواز قصد آشیانم می کند