" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٤٤: شبم ز روز گرفتارتر به مشغله تو

شبم ز روز گرفتارتر به مشغله تو
که تا سحر به خیال تو می کنم کله تو
به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی
میان سعی من افتاده و مساهله تو
نظر در آینه داری و اضطراب نداری
تو محو خویشی و من محو تاب و حوصله تو
هنوز عهد تو آورده بود دهر به جنبش
که در زمین و زمان بود شور ولوله تو
به گوش مژده تخفیف ده ز درد سر من
که می برم دو سه روز این جنون ز سلسله تو
سئوال کردی و گفتی بگو که برده دلت را
دلم بده که بگویم جواب مسئله تو
فریب کیست دگر محتشم محرک طبعت
که نیست فاصله در نظمهای بی صله تو