" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١: ای در هوای وصل تو گسترده جانها بالها

ای در هوای وصل تو گسترده جانها بالها
تو در دل ما بوده ای در جستجو ما سالها
ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان
وی از نهیب هیبتت در ملک جان زلزالها
ای ساکنان کوی تو مست از شراب بیخودی
وی عاشقان روی تو فارغ ز قیل و قالها
سرها ز تو پر غلغله جانها ز تو پر ولوله
تنها ز تو در زلزله دلها ز تو در حالها
تن میکند از جان طرب جان دارد از جانان طرب
بر مقتضای روحها جنبش کند تمثالها
کردی تجلی بی نقاب تابانتر از صد آفتاب
ما را فکندی در حجاب از ابر استدلالها
آثار خود کردی عیان در گلشن حسن بتان
تا سوی حسن بی نشان جانها گشاید بالها
دادی بتانرا آب و رنگ در سینه دل مانند سنگ
در شستشان دام بلا از زلف و خط و خالها
ما را ندادی صبر و تاب وز ما گرفتی رنگ و آب
وز بیدلان جستی حساب از ذره و مثقالها
ای (فیض) بس کن زین انین در صنع صانع را ببین
تا آن زمین کز این زمین افتد برون اثقالها