" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣: ترا سزاست خدائی نه جسم را و نه جانرا

ترا سزاست خدائی نه جسم را و نه جانرا
تو را سزد که خود آئی نه جسم را و نه جانرا
توئی توئی که توئی و منی و مائی و اوئی
منی نشاید و مائی نه جسم را و نه جانرا
توئی که تای نداری وحید و فردی و یکتا
نبود غیر دو تائی نه جسم را و نه جانرا
تو را رسد که در آئینه رسالت احمد
جمال خویش نمائی نه جسم را و نه جانرا
تو را رسد بنسیم کلام آل محمد (ص)
زر از چهره گشائی نه جسم را و نه جانرا
تو را رسد که هزاران هزار نقش بدایع
ز کلک صنع نمائی نه جسم را و جانرا
ترا رسد که دو صد ساله زنگ کفر و گنه را
ز لوح دل بزدائی نه جسم را و جانرا
ترا رسد که چو جان شد ز جسم جسم ز هم ریخت
دگر اعاده نمائی نه جسم را و نه جانرا
ترا رسد که در آئینه نعیم و عقوبت
بلطف و قهر درآئی نه جسم را و نه جانرا
بلطف خویش ببخشا اسیر قهر خودت را
چو نیست از تو رهائی نه جسم را و نه جانرا
نه ایم از تو جدا موجهای بحر وجودیم
نباشد از تو جدائی نه جسم را و نه جانرا
ز ما و من چو بپرداخت (فیض) خانه دل را
تو را رسد که درآئی نه جسم را و نه جانرا