" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩: یارب تهی مکن ز می عشق جام ما

یارب تهی مکن ز می عشق جام ما
از معرفت بریز شرابی بکام ما
از بهر بندگیت بدنیا فتاده ایم
ای بندگیت دانه و دنیات دام ما
چون بندگی نباشد از زندگی چه سود
از باده چون تهیست چه حاصل زمام ما
با تو حلال و بی تو حرامست عیشها
یارب حلال ساز بلطفت حرام ما
جای می عبادت تست این سفال تن
خون میشود ولیک در اینجا مدام ما
این جام دل که بهر شراب محبتست
بشکست نارسیده شرابی بکام ما
رفتیم ناچشیده شرابی ز جام عشق
در حسرت شراب تو شد خاک جام ما
عیش منفص دو سه روزه سرای دون
شد رهزن قوافل عیش دوام ما
از ما ببر خبر بر دوست ای صبا
آن دوست کو بکام خود است و نه کام ما
احوال ما بگویش و از ماش یاد دار
وز بهر ما بیان جواب پیام ما
از صدق بندگیت بدل دانه ای فکن
شاید که عشق و معرفت آید بدام ما
بی صدق بندگی نرسد معرفت بکام
بی ذوق معرفت نشود عشق رام ما
از بندگی بمعرفت و معرفت بعشق
دل مینواز تا که شود بخته جام ما
از تار و پود علم و عمل دامی ار تنیم
فیض اوفتد همای سعادت بدام ما
ای آنکه نگذرد بزبان تو نام ما
گوش تو بشنود ز پیمبر پیام ما
از ما دمی بیاد نیاری بسال و ماه
بی یاد تو نمی گذرد صبح و شام ما
گر سوی ما بعمد نیاری نظر فکند
یکره بسهو کن گذری بر مقام ما
در راه انتظار بسی چشم دوختیم
مرغی ز گلشن تو نیامد بدام ما
پیکی کجاست کاورد از کوی تو پیام
یا سوی تو برد ز بر ما پیام ما
ما را اگر نخواست دل از ما چرا گرفت
ورنه چه تلخ دارد از هجر کام ما
(فیض) آنکه نام ماش بود ننگ بر زبان
کی گوش میکند بسروش پیام ما