غم ز خوی خویش دارد خاطر غمناک ما
نم ز جوی خویش دارد دیده نمناک ما
ناله اش از جور خویشست ایندل پر آرزو
زخمش از دست خودست این سینه صد چاک ما
بر روان ما ز خاک ما بسی بیداد رفت
داد میخواهد ز خاک ما روان پاک ما
باک جان ما ز خاک ما و باک دل ز خود
نیست ما را هیچ باک از دلبر بی باک ما
خار و خاشاک تن ما سد راه جان ماست
عشق کوکاتش زند در خار و در خاشاک ما
خاک میروید گل و نسرین و نرگس در چمن
خاک ما خاری نروید خاک بر سر خاک ما
تاک رز بخشد می و تاک تن ما بی ثمر
دود آهی نیست هم کاتش فتد در تاک ما
اینجهان و آنجهان با اینهمه تشویش هست
بهر جان دادن درون خود گریبان چاک ما
هر که قدر جان پاک ما شناسد چون ملک
سجده دارد جسم ما را بهر جان پاک ما
کرد تعظیم تن ما بهر جان ما ملک
زانکه بوی حق شنید از جان ما در خاک ما
از حریم قدس جانرا گر چه تن افکند دور
عنقریب از لوث تن رسته است جان پاک ما
عاقبت تن میشود قربان جان خوش باش (فیض)
میبرد سیلاب قهر جان بدر یا خاک ما