" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨: پژمرده شد دل ز آلودگیها

پژمرده شد دل ز آلودگیها
کاری نکردم ز افسردگیها
دل برد از من گه این و گه آن
عمرم هبا شد از سادگیها
هر چند شستم دامان تقوی
زایل نگردید آلودگیها
از پا فتادم و از غم نرستم
نگرفت دستم افتادگیها
زین آشنایان خیری ندیدم
خوش باد وقت بیگانگیها
سامان نخواهم ایوان نخواهم
بیچارگی ها آوارگیها
ای فیض بگسل از عقل و تدبیر
بر عشق تن جان آشفتگیها
ای جمله تقصیر در بندگیها
رو آب شو از شرمندگیها
شد حق منادی قل یا عبادی
تو جان ندادی کو بندگیها
در راه یوسف کفها بریدند
ای در رهش گم زان پردگیها
آمد قیامت کو استقامت
زین بندگی ها شرمندگیها
صوری دمیدند موتی شنیدند
مرگست خوشتر زین زندگیها
کو عشق و زورش کو شر و شورش
طرفی نبستم ز آسودگیها
از خود بدر شو شوریده سر شو
صحرای پهنیست شوریدگیها
ای آنکه داری در سر غم عشق
ارزانیت باد آشفتگیها
یارب کجا شد عیش جوانی
خوش عالمی بود آن کودگیها
ای (فیض) برخیز خاکی بسر ریز
در ماتم آن آسودگیها