" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٥: ز مهر اولیاء الله شأنی کرده ام پیدا

ز مهر اولیاء الله شأنی کرده ام پیدا
برای خویش عیشی جاودانی کرده ام پیدا
رسا گر نیست دست من بقرب دوست یکتا
ز مهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا
ولای آل پیغمبر بود معراج روح من
بجز این آسمانها آسمانی کرده ام پیدا
بحبل الله مهر اهل بیت است اعتصام من
برای نظم ایمان ریسمانی کرده ام پیدا
ز مهر حق شناسان هر چه خواهم میشود حاصل
درون خویشتن گنج نهانی کرده ام پیدا
سخنهای امیر المؤمنین دل میبرد از من
ز اسرار حقایق دلستانی کرده ام پیدا
جمال عالم آرایش اگر پنهان شد از چشمم
حدیثش را ز جان گوش و زبانی کرده ام پیدا
کلامش بوی حق بخشد مشام اهل معنی را
ز گلزار الهی بوستانی کرده ام پیدا
قدم در مهر او خم شد عصای مهر محکم شد
برای دشمنش تیر و کمانی کرده ام پیدا
عصا اینجا و عصیان را شفیع آنجاست مهر او
دو عالم گشته ام تا مهربانی کرده ام پیدا
بخاک درگه آل نبی پی برده ام چون فیض
برای خود ز جنت آستانی کرده ام پیدا
از ایشان وافی و صافی فقیهانرا بود کانی
ازین رو بهر عقبی نردبانی کرده ام پیدا
بکوی عشق عیش جاودانی کرده ام پیدا
برای خویش نیکو آشیانی کرده ام پیدا
مرا از دولت دل شد میسر هر چه میخواهم
درون خویشتن گنج نهانی کرده ام پیدا
ز عکس روی او در هر دلی مهریست تابنده
بکوی دوست از دلها نشانی کرده ام پیدا
مشام اهل معنی بوی گل مییابد از الفت
ز یاران موافق بوستانی کرده ام پیدا
چو در الفت فزاید صحبت اخوان برد حق دل
میان جمع و یاران دلستانی کرده ام پیدا
اگر چه در غم جانان دل از جان و جهان کندم
ولی در دل ز عکس او جهانی کرده ام پیدا
ز داغ عشق گلها چیده ام پهلوی یکدیگر
درون سینه خود گلستانی کرده ام پیدا
ز خان و مان اگر چه بر گرفتم دل باو دادم
بکوی عشق لیکن خان و مانی کرده ام پیدا
اگر در پرده دارد یار طرز مهربانی را
من از عشقش انیس مهربانی کرده ام پیدا
کنم تا خویشرا قربان از آن ابرو و آن مژگان
بدست آورده ام تیری کمانی کرده ام پیدا
اگر جان در ره جانان فدا گردد فدا گردد
ز یمن عشق جان جاودانی کرده ام پیدا
نجات (فیض) تا گردد مسجل نزد اهل حق
ز داغ عشق بر جانم نشانی کرده ام پیدا