" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠: جمال تست بروز آفتاب روزن ما

جمال تست بروز آفتاب روزن ما
خیال تست بشبها چراغ مسکن ما
گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان
ز یمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما
گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ
دو کون طی شد و یک کس ندید رفتن ما
دل من آهن و عشق تو بود مغناطیس
ربود جذبه آهن ربای آهن ما
صفای کینه ما کینه ای ز کس نگذاشت
نه ایم با کس دشمن بگو بدشمن ما
بما بدی کن و نیکی ببین و تجربه کن
خبر بکسان نیست غیر این فن ما
هزار خوف خطر بودی ار نمیبودی
کتاب معرفت ما دعای جوشن ما
دل فراخ نیاید بتنگ از بخشش
بیا ببر گهر معرفت ز مخزن ما
سخن ز عالم بالا همیشه می آید
کجا خزانه دل کم شود ز گفتن ما
غنیمتی شمر این یکدو دم که خواهد شد
بجای دیدن ما بعد از این شنیدن ما
جهان بدیده ما تیره شد کجا رفتند
نشاط عهد شباب آندو چشم روشن ما
همان بهار و همان گلشن و همان گلهاست
چه شد نوای خوش بلبلان گلشن ما
دلا اگر ننشینم طرف گل زاری
بیاد لاله رخی خون ما بگردن ما
چو بر خضیض زمین مانده ایم سرگردان
چو اوج عالم بالا بود نشیمن ما
خموش (فیض) حدیث دلست بی پایان
بیان آن نتواند زبان الکن ما