" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢: بهل ذکر چشمان خونریز را

بهل ذکر چشمان خونریز را
بمان فکر زلف دل آویز را
دل و جان بیاد خدا زنده دار
بحق چیز کن این دو ناچیز را
اگر مستی آرزو باشدت
بکش ساغر عشق لبریز را
ز حق عشق حق روز و شب میطلب
بزن بر دل این آتش تیز را
گذر کن ز شیرین لبان حجاز
بیاد آر فرهاد و پرویز را
بجد باش در طاعت شرح و عقل
مهل رسم تقوی و پرهیز را
مکدر چو گردی بخوان شعر حق
حق تلخ شیرینی آمیز را
بروز دلت غم چو زور آورد
بجو مطرب شادی انگیز را
چو در طاعت افسرده گردد تنت
بیاد آر عباد شبخیز را
بدل میرسان دم بدم یاد مرگ
چو بر مرکب آسیب مهمیز را
چو رازی نهی با کسی در میان
بپرداز از غیر دهلیز را
حجابت ز حق نیست جز چیز و کس
حذر کن ز کس دور کن چیز را
نماند آدمی خو بپالیز دهر
بگاوان بماندند پالیز را
خدایا اگر چه نیرزد بهیچ
بچیزی بخر (فیض) ناچیز را