ز خود سری بدر آرم چه خوش بود بخدا
ز پوست مغز برآرم چه خوش بود بخدا
فکنده ام دل و جانرا بقلزم غم عشق
اگر دری بکف آرم چه خوش بود بخدا
کنم ز خویش تهی خویشرا ز خود بر هم
ز غم دمار برآرم چه خوش بود بخدا
زدیم از رخ جان زنگ نقش هردو جهان
که روبروی تو آرم چه خوش بود بخدا
کنم ز صورت هر چیز رو بمعنی آن
عدد دگر نشمارم چه خوش بود بخدا
بنور عشق کنم روشن آینه رخ جان
مقابل تو بدارم چه خوش بود بخدا
ز پای تا سر من گر تمام دیده شود
بحسن دوست گمارم چه خوش بود بخدا
بر آن خیال کنم وقف دیده و دل جان
بجز تو یاد نیارم چه خوش بود بخدا
درون خانه دل روبم از غبار سوی
بجز تو کس نگذارم چه خوش بود بخدا
بود که رحم کنی بر دل شکسته من
بسوز سینه بزارم چه خوش بود بخدا
نهم چین مذلت بخاک درگه دوست
ز دیده اشک ببارم چه خوش بود بخدا
برای سوختن (فیض) آتش غم عشق
ز جان خویش برآرم چه خوش بود بخدا