" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٥: تو و آرام و پخته کاریها

تو و آرام و پخته کاریها
من و خامی و بی قراریها
پرسشم گر بخاطرت گذرد
دل بیمار و جان سپاریها
غیر را روزهای عیش و طرب
من و شبهای تار و زاریها
بی نکوئی چه بر سرش آمد
کو مراعات حق گذاریها
پای تا سر بمهر تو بستم
یاد ایام رستگاریها
شکوه بگذارم و بنالم زار
تا کند دوست غمگساریها
از در عجز و مسکنت آرم
بندگیها و اشگباریها
شاید از رحم در دلش آرد
آه آتش فشان و زاریها
شکوه از بخت و مهر او در دل
چه شد آرزم و شرمساریها
دعوی دوستی و عرض گله
روی سخت و امیدواریها
گفتی ای دلفکارا ز که
زار تو زار تو بزاریها
(فیض) را نیست غیر تو یاری
یاریش کن بحق یاریها