" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦: نکنی گر تو وفا حسبی الله کفی

نکنی گر تو وفا حسبی الله کفی
ور نهی رو بجفا حسبی الله کفی
قد تو نخل بلند بر آن شکر و قند
نکنی گر تو عطا حسبی الله کفی
چون برویت نگرم حق بودش در نظرم
نیم از اهل هوا حسبی الله کفی
گاه زخمی می زنم گاه مرهم می نهم
تا چه را خواست خدا حسبی الله کفی
از تو درد و تو دوا از تو رنج تو شفا
حق چنین ساخت ترا حسبی الله کفی
سر نهم بر در تو جان نهم بر سر تو
تا شوم از شهدا حسبی الله کفی
دل من بسته تو جان من خسته تو
نکنی گر تو دوا حسبی الله کفی
مانده از من نفسی میروم سوی کسی
تا رهم از من و ما حسبی الله کفی
از تو کام ار نبرم ره دیگر سپرم
یار (فیض) است خدا حسبی الله کفی
میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا
لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا