در وصل تو میزنند احباب
تاب هجران نماندشان بشتاب
بی تو جان تا بکی تواند زیست
دل بیچاره چند آرد تاب
بنما آفتابرا بی ابر
بگشا از جمال خویش نقاب
تا بمانند عاقلان حیران
خشگ مغزان شوند اولوالالباب
پیشوایان شوند تازه مرید
شیب را نو کنند عهد شباب
بنده و خواجه درهم آمیزند
یتفانی العبید فی الارباب
با خود آیند بیخودان هوا
هوشیاران شوند مست و خراب
نه صبر ماند از اولوالابصار
نه ادب آید از اولوالالباب
اینچنین روزی ار شود روزی
لیس (فیض) یری و لا اصحاب