دلم گرفت ازین خاکدان پر وحشت
            ره بهشت کدامست و منزل راحت
         
        
            بلاست صحبت بیگانه و دیار غریب
            کجاست منزل مألوف و یار بی کلفت
         
        
            ز سینه گشت جدا و نیافت محرم راز
            نفس گره شده در کام ماند از غیرت
         
        
            اگر بعالم غیبم دریچه بودی
            زدودمی بنسیمی دمی ز دل کربت
         
        
            مگر سروش رحیلی بگوش جان آمد
            دل گرفته گشاید ز کربت غربت
         
        
            ز وصل دوست نسیمی بیار باد صبا
            که سخت شعله کشیده است آتش فرقت
         
        
            بجز کتاب انیسی دلم نمیخواهد
            زهی انیس و زهی خامشی زهی صحبت
         
        
            اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق
            من و خدا و کتابی و گوشه خلوت
         
        
            هزار شکر که کاری بخلق نیست مرا
            خداپسند بود (فیض) را زهی همت