" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٤: دلم گرفت ازین خاکدان پر وحشت

دلم گرفت ازین خاکدان پر وحشت
ره بهشت کدامست و منزل راحت
بلاست صحبت بیگانه و دیار غریب
کجاست منزل مألوف و یار بی کلفت
ز سینه گشت جدا و نیافت محرم راز
نفس گره شده در کام ماند از غیرت
اگر بعالم غیبم دریچه بودی
زدودمی بنسیمی دمی ز دل کربت
مگر سروش رحیلی بگوش جان آمد
دل گرفته گشاید ز کربت غربت
ز وصل دوست نسیمی بیار باد صبا
که سخت شعله کشیده است آتش فرقت
بجز کتاب انیسی دلم نمیخواهد
زهی انیس و زهی خامشی زهی صحبت
اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق
من و خدا و کتابی و گوشه خلوت
هزار شکر که کاری بخلق نیست مرا
خداپسند بود (فیض) را زهی همت