یارب چمن حسن تو خرم ز چه آبست
کاندر نظرم هر چه بجز تست سرابست
غیر از دل عشاق تو معمور ندیدیم
گشتیم سراپای جهان جمله خرابست
هر کس که چشید از می عشق تو نشد پیر
مستان غمت را همه عمر شبابست
در عهد صبا توبه شکستیم بصهبا
دیریست که سجاده ما رهن شرابست
رندی که بمستی گذراند همه عمر
فارغ ز غم پرسش و اندوه حسابست
هشیار کجا گردد ز آشوب قیامت
آن مست که از نشأه چشم تو خرابست
بر بحر و بر و خشک و تر دهر گذشتیم
جز آب رخ دوست جهان جمله سرابست
پر کن ز می صاف غزل ساغر دیوان
جان را می بی دردسر ای (فیض) کتابست
گر میکده ویران و خرابات خرابست
در هر نگه چشم تو صد گونه شرابست
هم گردش چشم تو مگر با خودش آرد
آن مست که از گردش چشم تو خرابست
بیدار کجا گردد از آشوب قیامت
آن دیده که با فتنه چشم تو بخوابست
پروا نکند ز آتش جانسوز جهنم
آن سینه که بر آتش عشق تو کبابست
با آن همه تمکین که سراپای تو دارد
چون عمر ز ما میگذری این چو شتابست
زان لطف نهان با دل ما هیچ نکردی
باری همه گر قهر و عتابست حسابست
تنها نه دل (فیض) خراب از نگه تست
کو دل که نه زآن غمزه مستانه خرابست