زار و نزار و خسته ام و بی قرار دوست
            از من ای صبا ببر خبری تا دیار دوست
         
        
            گو یاد کن ز حال جگر خستگان هجر
            آنشب که هست روز و شب اندر کنار دوست
         
        
            کی در خور غمست و فراق آنکه سالها
            بوده است در نعیم وصال و جوار دوست
         
        
            قطع امید کرده ز دنیا و آخرت
            نومید از دو عالم و امیدوار دوست
         
        
            بر رهگذار دوست نشسته است منتظر
            بر کف گرفته جان ز برای نثار دوست
         
        
            در گردنت صبا چو تنم خاک ره شود
            در کوی دوست ریزش و در رهگذار دوست
         
        
            ای آنکه واقفی ز درون و برون کار
            رمزی بما بگوی ز اسرار کار دوست
         
        
            جز کار و بار دوست ندانیم کار و بار دگر
            مائیم جانی و دلی و کار و بار دوست
         
        
            صبر و وفا نیاز و فنا (فیض) کار ماست
            جور و جفا و غنچ و دلالست کار دوست