گذشت آن گل و حسرت بیادگار گذاشت
برفت از نظر عندلیب و خار گذاشت
چو آسمان بسرم سایه فکند از لطف
بعزتم ز زمین برگرفت و خوار گذاشت
چشید ذوق وصالش چو دل نهان گردید
ببرد لذت مستی ز سر خمار گذاشت
ربود چون ز میان دل کناره کرد از من
وفا و مهر بیکباره بر کنار گذاشت
شکفت غنچه دل از گشاد چهره او
ولی برشته جان عقده بی شمار گذاشت
مثال زینت دنیاست حسن مهرویان
خوش آنکه زین دو گذشت و باختیار گذاشت
(بفیض) گفتم خوبان وفا نمیدارند
ببین چگونه ترا زار و دلفکار گذاشت