" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٤: مرا که دل ز غم معصیت ورق ورقست

مرا که دل ز غم معصیت ورق ورقست
امید نور تجلی ز حق طبق طبق است
غمم ازو بود و شادمانی دل او
ز یمن دوست همه درد من بیک نسق است
گناه ما چو خجالت در آسمان افکند
که بارش اینهمه کرد و هنوز در عرقست
سپهر نیست که دود دل عزیزانست
نشان خون دلست اینکه بر افق شفق است
نهم قضای خداوند را سر تسلیم
که بنده را ز کتاب خدا همین سبق است
فروغ حسن تو را هست سوی حق روشن
که این صباحت آن آفتاب را فلق است
جواهر و در و زیور ابر کف حوران
نثار روی ترا ز آسمان طبق طبق است
تو گر فرشته و حوری و گر بشری
مپوش روی که نظاره تو یاد حق است
سخن تمام نگردد ز یک غزل ای (فیض)
اگر چه گفته تو صفحه دو صد ورق است