گو برو عقل از سرم در سر هوای یار هست
گو برو دل از برم در بر غم دلدار هست
بر تنم سر سرنگون شو شور عشقش بجاست
دیده ام گو غرق خون شو حسرت دیدار هست
در کدوی سر شراب عشق و در دل مهر دوست
در درون عاشقان میخانه و خمار هست
گه خیال روی او گاهی خیال خوی او
در سر شوریده عاشق بهشت و نار هست
هم دل و هم جان فدا کن یار هم جان و دلست
جان بر جانان فراوان دل بر دلدار هست
ای که نظاره بگلهای گلستان میکنی
دیده جان را جلا ده در دلت گلزار هست
بار تن بر جان منه گر بار خواهی بر درش
کافرم من گر گران جان را بر او بار هست
بر دل و جان کن گوارا هر چه آید از حبیب
درد خوشتر آدمی را درد کی در کار هست
(فیض) پندارد کسی از حال او آگاه نیست
حرف رندیهای او بر سر هر بازار هست