" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٨: باده عشق در کدوی من است

باده عشق در کدوی من است
مستی چرخ از سبوی من است
هفت دریا اگر شود پر می
کمترین جرعه گلوی من است
ماه بهر منست لاغر و زرد
مهر هم گرم جست و جوی من است
بهر من می دود سپهر برین
انجمش هم نثار کوی من است
الف قامتم چو برخیزد
تا شود ظاهر آنچه خوی من است
شق شود آسمان ز تنگی جا
ریزد انجم که روز طوی من است
هر چه جز حق بمن بود محتاج
گر محبست و گر عدوی من است
نفس کلی و عقل اول را
گردش آسیا ز جوی من است
عشق مشاطه است حسنم را
کون آینه دار روی من است
پاسبانیست عقل بر در من
وهم مسکین گدای کوی من است
هست چوگان عشق در دستم
هم نه و هم چهار کوی من است
بهر من ساختند هشت بهشت
نار هم بهر شست و شوی من است
کون را فی الحقیقه قبله منم
روی هر دو جهان بسوی من است
دم رحمانم آمده ز یمن
همه عالم گرفته بوی من است
هر حدیثی که بوی درد کند
تو یقین دان که گفتگوی من است
خوش در آغوش آورم روزی
قامت آنکه آرزوی من است
(فیض) بالا روی بس است ارچه
شعر معراج های هوی من است