یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است
            میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است
         
        
            گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست
            ور بپوشد رخ ز حسرت شور در سرها خوش است
         
        
            در وصالش چون نوازد مستی ما خوش بود
            در فراقش گر گدازد نالهای ما خوش است
         
        
            هر چه خواهد خاطرش ما آن شویم و آن کنیم
            هر کجا ما را دهد جا جای ما آنجا خوش است
         
        
            زاهدان را زهد و تقوی عاقلان را ننگ و نام
            عاشقان را غمزهای یار بی پروا خوش است
         
        
            عاشقان را باغ و بستان عارض جانان بود
            داغ سوداشان بجای لاله حمرا خوش است
         
        
            ای که خواهی شور دریا آب چشم ما به بین
            در و لعل از خون دل در قعر این دریا خوش است
         
        
            ای که هستی میفروشی در جهان جای تو خوش
            بی سر و پایان کوی نیستی را جا خوش است
         
        
            هر کرا چون (فیض) وحشت باشد از ابنای دهر
            گوش بسته لب خموش و چشم نابینا خوش است