" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٩: دوش از بر من رمیده میرفت

دوش از بر من رمیده میرفت
دامان ز کفم کشیده میرفت
میرفت و مرا بحسرت از پی
دریا دریا ز دیده میرفت
میرفت بناز و رفته رفته
آرام دل رمیده میرفت
میرفت و دل شکسته از پی
نالان نالان طپیده میرفت
میرفت و روان روان بدنبال
تن در عقبش خمیده میرفت
میرفت سرور و شادمانی
از سینه مرا و دیده میرفت
میرفت بیاد هجرش از پی
هوش از سر من پریده میرفت
میرفت و فغان من بدنبال
او فارغ و ناشنیده میرفت
میرفت و منش فتاده در پی
صد پرده من دریده میرفت
میرفت و جهان جهان تغافل
گفتی که مرا ندیده میرفت
میرفت بصد هزار تمکین
سنجیده و آرمیده میرفت
کس سرو چمن چمان ندیده است
آن سرو روان چمیده میرفت
حیفست که بر زمین نهد پای
ای کاش فرا ز دیده میرفت
بس (فیض) ز رفتنش غزل کاش
در آمدنش قصیده میرفت