زمستان خراباتیم پند است
که هر کو عشق بازد هوشمند است
خوشا آن دل که در زلفی اسیر است
بزنجیر جنون عشق بندست
فرو ناریم سر جز بر در دوست
فقیران را سر همت بلند است
همه عالم طلبکارند او را
اگر مؤمن وگر زنار بندست
مرا ز اسباب عیش این جهانی
دل پر درد عشق او پسند است
نخواهم از کمند او رهائی
که جانرا رشته عمر این کمند است
مدامم چشم بر لطف نهانی است
ز عیش جاودان اینهم پسند است
همین دانم که تاریکست روزم
نمیدانم شمار عمر چند است
مزن از عشق دم بی عشق ای (فیض)
چو معنی نیست دعوی ناپسند است